#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
چرا اینجا نشستی دخترک؟
اینجا چکار داشت؟ نکنه عاشق شده به پای کلفتش که با عقل جور در نمیاد.شایدم اومده تسویه حساب فوری گفتم اومدم کمی خستگی در کنم مبارک باشه ،ارباب ان شالله کلی وارث دورتونو بگیره پا قدم عروستون خوش یمن باشه شکر خدا همین زبونو داشتم و خودمو هرجا میرفتم جا میدادم. تنها چیزی که نداشتم بخت سفید بود ارباب پیپشو روشن کرد نشست زیر درخت گفت بشین. نمیخواد فرار کنی اما من از ترسم سرپا ایستاده بودم و با دستام بازی می کردم. وقتی گفت چقدر به مادرت شباهت داری
با تعجب نگاش کردم که روشو ازم گرفت و به سیاهی باغ دوخت و گفت هیچ وقت حریف این مسخره بازیها نشدم و زورم بهشون نرسید تا این رسم مضحک کبوتر با کبوتر و باز با باز رو ورچین .کنم عاشق دختر رعیت شدم چند سال پیشو داشتم همین که خواستم بگیرمش برام زن درست کردن اما بازم دست از طلب بر نداشتم و دقیقا وقتی که میخواستم اقدام کنم متوجه شدم دل در گرو یکی دیگه داره و تا بیام به خودم بجنبم ازدواج کرد و داغش رو دلم موند. شباهت تو به اون خدابیامرز داره امیدوارم میکنه... شرم و حیاتم دیوونه ام میکنه. دلم می خواد به همه بگم گمشده ام پیدا شد همونی که چشم انتظارش بودم برگشته
بعنوان ارباب میتونستم هر کاری کنم و دست رو هر کسی بذارم اما دستم بسته است. چون پدر خانم بزرگ برو بیایی تو دربار داشت و باید یواشکی میرفتم دنبال دلم یه دفعه حرفاشو قورت داد. بهم زل زد و گفت اما خورشید ، پدر خانم بزرگ حالا که پیر شده و ناتوان، دست خانوم بزرگم
به هیچ جا بند نیست. خورشید عروسم می شی؟ سوگولی من میشی؟ خانوم این خونه میشی؟؟ نترس، هیچکس نمیتونه جلودارم بشه پدر خانم بزرگ دل و دماغ گذشته رو نداره دست به تهدید بذاره. حیرت زده چشم تو چشم شدم باهاش اگه میفهمید خورشید دربدر عروسشه، داغم میکرد
که هیچ ناخنامو دونه دونه میکشید که هیچ از عمارت بیرونم میکرد که هیچ، زنده به گورم میکرد. ولی شاید اینجوریم نمیشد پناه علی میشد تا بهم برسه نمیدونم و نفهمیدم فقط زودی با اجازه گرفتن و ناتموم گذاشتن حرفای بو دار ارباب پناه بردم به اتاقم از زیر پنجره اتاق علی که
🎀@delbrak1🎀