💧 *لیوان اضافه* 💧
کربلا برایم خانه امنی بود. از صبح تا شب در خیابان ها و صحن های زییای اربابم بازی می کردم . هیچ وقت فکر نمی کردم که من از پدر و مادرم جدا می شوم و آنها را گم می کنم.
میدانستم که آقایی است که پناهگاه من است.
میدانستم که من جزو دخترانش هستم و میدانستم او هیچ گاه دخترانش را تنها نمیگذارد.
پدر و مادر من هم هیچ وقت فکر نمی کردند که برای من که سه ساله هستم تنها بیرون رفتن خطر ناک است.میدانستند که آقاییست که محافظ من است .حتی بعضی وقت ها هم شب را هم در حرم می گذراندم.
کربلا شهر شلوغی است.از ابتدای سال قمری هم شلوغ تر می شود .
روزگاران اربعین هم شلوغ تر از تمام این روز ها می شود .
با این وجود روز اربعین تصمیم گرفتم آب پخش کنم .
از حرم تا خانه را زود دویدم و پله های خانه را بالا رفتم . وارد آشپز خانه شدم . سینی را برداشتم .
به تعداد یاران امام حسین (ع)در سینی لیوان چیدم.
داخل شان را پراز آب کردم و با عجله از پله ها پایین امدم . اما در راه پله به زمین خوردم و آب ها ریخت . خدا خدا کردم که لیوان ها نشکسته باشد .
اما انگار شکسته بود .
اگر مادر می فهمید....
آمدم کار خیر کنم این شد .
آقاجان! کاری کنید که آبروی من نرود.
از خانه بیرون رفتم که دیدم همسایه برایمان به تعداد یاران امام حسین(ع)لیوان آورده است.
خوشحال شدم و تصمیم گرفتم درون این ها را اب کنم و راستش را به مادرم بگویم .
آب ها را پخش کردم اما یک لیوان باقی ماند .
هیچ کسی این لیوان را بر نداشت. حساب که کردم دیدم یک لیوان اضافه چیدم.
شاید این لیوان برای خود من بوده....
خودم که یادم رفته بود تشنه هستم!
#محدثه_خاموشی
#دل_نوشته
#محرم
#اربعین
#از_نوشتن_نترسید
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi