هدایت شده از چشمه جاری
💠 بچه توانایی بود، نمی دانم با چه واسطه ای با استاد صفایی رحمة الله علیه آشنا شده بود که با آب و تاب در حال بحث با ایشان بود. 💠 استاد پس از اینکه گفتگویی با وی کرد، او را تشویق می کرد و جلوی دوستان به او می گفت: معلوم است که اهل مطالعه هم که هستی، من پاسخ شما را می دهم، ولی تو هم هر چه به ذهنت می رسد را بنویس، جمع آوری کن، تا من بخوانم و بعد هم با هم گفتگو کنیم. 💠 یک روز که در جمع دوستان نشسته بودیم، نوجوان با دفتری در دست وارد شد و پس از سلام و احوالپرسی، دفتر را به حاج شیخ داد. 💠 استاد با وسواس و دقت شروع به خواندن آنها کرد. از قرار معلوم چند سؤال به همراه اشعاری که داشت را نوشته بود. نوجوان با دیدن شور و اشتیاق آقای صفایی که در خواندن به خرج می داد، سر از پا نمی شناخت. 💠 در نهایت حاج شیخ متنی در پاسخ او نوشت و قرار شد این تبادل اطلاعاتشان ادامه داشته باشد. وقتی احساس او را می دیدم که با دیدن آقای صفایی که مشغول خواندن متن وی و در حال نوشتن جواب است، انصافاً دوست داشتم به جای او می بودم. 📚 رد پای نور، ج 3 ص 78 🆔 کانال👈 چشمه جاری