💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 🔴🍃 3️⃣2️⃣ قسمت بیست و سه👇🏻 🥀بيت المال 🟢🍃يعني به راحتي مي توانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را مي ديدم، لازم به صحبت نبود، به راحتي مي فهميدم كه چه مشكلي دارد. 🔺يكباره و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد. ⚪️🍃من چقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيت المال به آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها كه بعدها به 🔺دنيا مي آيند، حلاليت مي طلبيدند! 🔴🍃اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روي طاقچه و گفت: 🔺اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداً مي آيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند. 🟢🍃كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده مي كردند. بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. 🔺همراه با وسايل شخصي كه مي بردم، كتابها را هم بردم. ⚪️🍃يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتابها استفاده نمي شود. شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل، كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل كردم و گفتم: 🔺اينجا بماند بهتر استفاده مي شود. 🔻🔻🔻