🌱 هوا به شدت سرد بود ، سید ابراهیم از پشتیبانی تازه یک اورکت گرفته بود که خیلے بهش می آمد! شب با موتور راهی شناسایی منطقه شدیم . در راه برگشت یک نگهبان سوری که در حال پست دادن بود جلویمان را گرفت با تندی از ما سوال میکرد. بعد از آن که طرف متوجه شد ما خودی هستیم باز هم تندی کرد ! کلافه شدم و میخواستم به زبان خودش با او صحبت کنم که سیدابراهیم دستم را فشار داد و آرام گفت : یادت باشه ما سفیر امام زمانیم! کاپشنش را در آورد و تن نگهبان کرد ، زبانش از تشکر بند آمد... برای عملیات راهی شدیم و سیدابراهیم سرما را تحمل میکرد ، اما خم به ابرو نمی آورد..! 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]