#شهیدانه
#شهید_ناصر_جام_شهریاری
#قسمت_هفتم_خاطرات
علي شاه اسماعيلي:
وقتي در بيمارستان بسترس شدم، زمزمه اي به گوشم مي رسيد که مي خواهند پايم را قطع کنند.شنيده بودم پزشکان معالج تصميم خود را گرفته اند و من در هاله اي از ياس ونااميدي هر لحظه منتظر بودم. تامرا به اتاق عمل ببرند و تصميم خود راعملي کنند. به آينده خود فکرمي کردم،ناگاه چشمم به آقا ناصر افتاد.شبانه خود رابه بيمارستان رسانده بود تامانع قطع شدن پاي من شود،آن شب هرچه پزشکان دليل تراشيدندکه پاي او عفونت کرده، او زير بار نرفت.خطاب به پزشکان معالجم که تازه از خارج آمده بودند گفت:که نيازي به قطع پاي ايشان نيست و او انشاءالله شفا خواهد يافت. بالاخره، پس از مدتي معالجه از بيمارستان مرخص شدم. و با همه ناباوري به تشييع جنازه شهيد ناصر شهرياري آمدم. با چشماني اشک آلود و بغضي در گلو گفتم: ناصر شرمنده ام که با اين پا به تشييع جنازه تو مي آيم.
🆔
@khoddam_almahdy