۶ النگوهارو به اون خانم دادم اول قبول نمیکرد تا اینکه با اصرار قبول کرد، شماره‌ش رو گرفتم تا پیگیر حال بچه‌ش بشم، چندرکز بعد فهمیدم هنوز بقیه هزینه‌ها فراهم نشده، با همسرم صحبت کردم ، دخترای من طلای زیادی داشتند موقع تولدشون همه‌ی فامیل بعنوان چشم روشنی براشون طلا اورده بودند همه‌ی اونها و فروختم و مابقی پس‌اندازی که در حساب بانکی داشتیم رو هم برای اون خانم واریز کردم، یکسال کم کم به پایان می‌‌رسید و به موعد جراحی دخترم نزدیک میشدیم و ما هنوز نتونسته بودیم پول جراحی رو تهیه کنیم... دلم روشن بود که حتما یه گشایشی در کارمون میشه. همه‌ی آزمایشات قبل از عمل رو انجام دادیم و به خونه برگشتیم،،، ادامه دارد