🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_پنجم🙋🏻♂🔥
- کودکیه هانیه با مراقبت های زیاد پدر و مادرش گذشت 🌿'
و حالا باید میرفت مدرسه . . .
و اینـجا بود ڪه داستان زندگی اش رقم خورد..!
مثل همه بچه ها روز اول مدرسه
برای خودش دوست هایی پیدا کرده بود 🚶♂
اما …(:!
خبر دارید دد هر مدرسه ای که باشید
شش سال اول آنجا درس میخوانید🔗
رفت و آمد ها دوستانه بود
امـا …(:!
+کم کم باید ادامه را از زبان خود شخصیت ها شنید 🌿✋🏻
…
هانیه :
اون سال من چهارتا دوست صمیمی داشتم
حدیث ، دنیا، ریحانه و سارن. . .
خیلی شاد بودن
و البته آزاد و آرام!
آزاد بودن از امر و نهی
آزاد بودن از مرزها
و آرام بودن از وجود این آزادی 🚶♂
انگار تنها نقطه پیشرف آنها همین بود ..
امتحانش برای من ؟ نه اصلا ضرر نداشت
مگر آدم چقدر عمر میکرد که باید خودش را
محروم میکرد☹️؟!
کی به کی بود.... حدیث راست میگفت
باید تا توی این دنیا هستی نهایت لذت را ببری 🔗
اولین بار سخت بود ! نگاه ها نه تنها دلچسب بود بلکه انگار نگاه مردم مثل تار عنکبوت دور آدم میپیچید و باعث میشد دیگر نتوانی تقلا بکنی!
همین نگاه ها و تشویق های سَیار !
باعث شد راحت از خیلی چیـز ها و ارزش ها بگذرم
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤
Eitaa.com/komeil3 ⸣