تورو خدا نزن......غلط کردم آقا ایرج...
صدای گریه و التماس هام تموم حیاط رو برداشته بود.همسایه ها دورمون جمع شده بودند. کسی جرئت حرف زدن نداشت
آقا ایرج نا پدریم بود .یکماهی از فوت مادرم میگذشت.توی این یک ماه تموم بدنم با کمربند ایرج کبود و سیاه شده بود.
کوروش، مرد سیبیلوی شکم گنده بالاخره از روی صندلی کوچیک فلزی بلند شد و سمتمون اومد.
_بسه ایرج... کشتی دختره رو، مرده اش به دردم نمیخوره مردک.
با چشم های ورقلمبیده و حیضش نگاهم کرد و سمتم اومد.از ترس و خجالت توی خودم جمع شدم. شالمو دورم پیچیدم.
کوروش لبخند زشتی زد و دستش رو دراز کرد.
_ببینش تورو خدا ...مردک بیشعور چه به روز دختر به این قشنگی آورده.
درِ اتاق محمد ، پسر دانشجویی که دوماهی بود به جمع همسایه ها اضافه شده بود باز شد.
ناخودآگاه نگاهمون به هم گره خورد.
چشم هاش قرمز شده بود و دستاش مشت بود.
ایرج کمربندش رو پرت کرد گوشه حیاط.
رو کرد به کوروش.
_دستتو بکش نکبت.فردا صبح که پولو دادی و عقدش کردی میشه مال خودت.الان هم هری...
https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f
#زندگی_من
نگارومحمد