💠 بوی پیراهن خونی
❇️ توی مدینه قحطی شدیدی اومد، طوری که دیگه غذایی برای خوردن پیدا نمیشد.
🔆درخت ها خشک شدن و چاه ها آبی برای آبیاری نداشتن. عبدالله بن جعفر رو به همسرش کرد و گفت: شنیدم که شام (سوریه) وضعیت خوبی داره، وسایل رو جمع کن تا به اونجا بریم.
🟡 خونه کوچکی توی شهر شام اجاره کردن، روزها عبدالله مشغول کشاورزی میشد و همسرش به یاد لحظه های اسارت توی این شهر زندگی می کرد.
⭕️مدتی که گذشت، زینب کبری مریض شد. روزی از شوهرش خواست تا تشکش رو زیر نور آفتاب پهن کنه، بعد لباس خونی برادر رو به سینه چسبوند.
اون در حالی که گریه می کرد و زیر لب حسین حسین می گفت، از دنیا رفت.
📌 عقیله بنی هاشم، ص 57 و58
🔸
https://btid.org/fa/koodak
📎
#داستان_دانش_آموزی
📎
#کودکانه
📎
#شهدای_کربلا
📎
#بچه_شیعه
کودک شاد🍀
🌱
https://eitaa.com/koudakshad