#داستان
#میلاد_امام_کاظم_علیه_السلام
📖شیعه ی خوب کیست؟🤔
#قسمت_دوم
با احترام می گوید: «ارباب! یک مرد فقیر است. پول💰می خواهد!» با بی حوصلگی می گویم: «یک تکه نان🍞 و چندتا خرما به او بده!» نوکرم برای فقیر، یک تکه نان و چندتا خرما می برد؛ اما فوری برمی گردد و به من می گوید: «نگرفت!» نه! چرا؟🤔
می گوید: «به اربابت صالح بغدادی بگو پول💰 می خواهم!» با ناراحتی پشت در🚪 می روم. وقتی مرد فقیر را می بینم، می فهمم آشناست. او دست های پینه بسته اش را نشانم می دهد و با ناراحتی می گوید:😓 «من فقیر نیستم، من چاه کنم. یادت هست روزی آمدم خانه ی شما و برای تان چاه کندم؟»خب یادم آمد، منظورت چیست؟ حالا مدتی است که هم دست هایم درد می کند، هم کمرم😣 دیگر نمی توانم چاه کنی کنم؛ برای همین، مجبورم از آدم های باشخصیت و محترم کمک بگیرم!
حرصم می گیرد. می خواهم سرش داد بزنم😠 اما خودم را نگه می دارم. او ادامه می دهد: «من شيعه ی آل على عليهم السلام هستم. نمازم را مثل شما می خوانم📿چند بار هم نزدیک بوده به خاطر این کار، گرفتار دشمن شوم!»
دست در جیبم می کنم. سه، چهارتا سکه ی معمولی دارم💰آنها را کف دستش🙌 می گذارم. او آه😑 می کشد و آن سکه ها را به من برمی گرداند. بعد می رود. در را محکم می بندم و سر نوکرم داد میزنم: «دیگر به این بی سروپاها جواب نده...بگذار بروند! معلوم نیست شیعه اند یا نه! اصلا آدم اگر کار کند که فقیر نمی شود.»
من و دوستانم می خواهیم برویم دیدن✨
#امام_کاظم_علیه_السلام، در راه یک نفر برای مان ماجرایی را تعریف می کند: «دایی ام رفته بود دیدن ✨امام موسی بن جعفر عليه السلام. امام از او پرسید: "آیا به نیازمندان شهرتان کمک می کنید؟"🤔 او گفت: معلوم است که کمک می کنیم. امام گفت: "مثلا اگر بدانید نیاز دارد، بروید خانه اش ببینید نیست، برایش پول می گذارید که وقتی برگشت، مشکلش را با آن برطرف کند؟" دایی ام جواب داد: نه، تا به حال این کار را نکرده ایم! امام عليه السلام ناراحت شد😞 و گفت: "پس هنوز شما آن گونه نشده اید که ما می خواستیم!"» حالا من با شنیدن این خاطره، خجالت می کشم😓 پیش امام کاظم علیه السلام بروم؛ چون همین تازگیها، چاه کن فقیر را با ناراحتی از خانه ام دور کردم!
#پایان
🤲بحق امام موسی کاظم علیه السلام اللهم عجّل لولیک الفرج🤲
🍄کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce