#داستان_شب (قسمت اول)
#بی_مقدمه
در و باز کنید، سگ های امریکایی..، با مشت به درهای بستهٔ کوچهٔ بن بست می زد، از انتهای کوچه درب آبی کم رنگ باز شد، دوان دوان به سمت خانه رفت، دمت گرم داداش، ببند ببند زود باش... مامورها به سر کوچه رسیده بودند.
با اضطراب پرسید؛ راه در رو داره اینجا داداش، «آره آقا پشت بام دنبالم بیا، پله ها رو برو بالا..» خیلی مردی، «خدا به همرات یا علی»
سرگرد اتو کشیده دستور داد؛ در رو بشکنید سریع، تمام خونه رو بگردید، کمد دیواری، آشپزخونه، یالا...
گروهبان ببین راه پشت بوم کجاست چند نفر رو بفرست برن بالا..
صدای جیغ زن و بچه ها به هوا رفت، شامِ ناکام، زیر چکمه های ظلم جان داد، خانه در چند دقیقه ویرانه شد، پتوها، ظرف ها، لوازم و عروسک دختربچه که از درد ناله می کرد.
مرد خانه جلو آمد و گفت؛ مگه ناموس ندارید، نامردا، بی دینا... سرباز از پشت با قنداق اسلحه به سر صاحب خانه زد، مرد نقش بر زمین شد، رنگ از رخسار دختر بچه پرید و بابا بابا می گفت، خون روی کاغذی که از دست علی در کف حیاط افتاده بود رسید، نوشته بود؛
بی مقدمه
شاه خائن باید سرنگون شود، به خیابان ها بریزید...
(ادامه دارد)
✍ عشق_آبادی
✨ اداره خبر و اطلاع رسانی
#حوزه_های_علمیه_خواهران
🆔
@kowsarnews
🌐
news.whc.ir