46 امام با خاندانش وداع کرد. با دخترانش به گونه ای و با خواهرانش طوری دیگر... آخرین سفارشات را به خواهرش زینب گفت. حضرت بانوان را به صبر سفارش کرد. لحظات عجیبی بود. از صبح این همه مصیبت و حال خود امام می خواهد برود... حضرت فرمودند: پیراهن کهنه ای به من بدهید که هیچ کس رغبت آن را نداشته باشد. ابتدا کسی شلواری تنگ و کوتاه برای حضرت آورد که امام از پوشیدنش خودداری کردند و فرمودند: لباس تنگ و کوتاه لباس ذلیلان است( با وضعیت پوشش الان مقایسه کنیم!) بعد پیراهنی آوردند و حضرت با شمشیرشان در آن پارگی هایی ایجاد کرد تا کسی بعد شهادتشان آن را درنیاورد؛ اما بی شرفان آن را هم از تن حضرت درآوردند... وداع به پایان رسید و حضرت روانه شدند. ایشان اتمام حجتی با کوفیان کردند اما آن ها با سر و صدا مانع شنیده شدن حرف های امام شدند! امام حمله خود را آغاز کردند. پس از هر تاختی به نزدیکی خیام می آمدند و با گفتن لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم، اهل خیام را از سلامت خود با خبر می کردند. امام به میدان فرمودند: من حسین فرزند علی هستم. سوگند یاد کرده ام که در برابر ستم، سر فرود نیاورم. از خاندان پدرم حمایت می کنم و در راستای دین پیامبر گام می نهم. کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ رفتن... بین امام و خیام فاصله افتاد. دشمن قصد حمله به خیام را کرد که امام فرمودند: ای آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و از روز معاد نمی ترسید؛ لا اقل در دنیای خود آزادمرد باشید و به اصل خود رجوع کنید، اگر عرب هستید. امام دیدند که این افراد از دین دیگر نشانی ندارند و به جاهلیت بازگشتند. برای همین به رگ عربیتشان اشاره کردند. امام جنگیدند و زخم برداشتند. قدری ایستادند تا استراحت کنند. در همین حین سنگی به پیشانی حضرت برخورد کرد و پیشانیشان شکست و خون صورت را گرفت... امام دامن لباسشان را بالا آوردند تاخون را پاک کنند؛ سینه نمایان شد. ملعون ازل و ابد، حرمله جنایتکار، تیری پرتاب کرد که به سینه نازنین امام خورد... حضرت فرمودند: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله( به نام خدا و برای خدا و بر مبنای آیین رسول خدا). حضرت مجبور شدند تیر را از پشت خود بیرون بکشند. خون فوران می زد. امام روی اسب افتاد... @Laylatolghadrnoor