ادامه از پست قبل...
خوراکیهایی که برای محمدرضا آورده بودم سرگرمش نمیکرد.
از تاریکی ترسیده بود، با بغض تو بغلم نشسته بود و این ور و اونور رو نگاه میکرد.
با خودم گفتم:
نباید میاومدم!😣
وقتی حدس میزدم از تاریکی بترسه چرا اومدم!😩
داشتم توی ذهنم دنبال مقصر میگشتم که دیدم انتهای سالن، قسمت ورودی یک لامپ کم نور روشن هست.💡🥹
از خدا خواسته وسایل و بچهها رو برداشتم و نقل مکان کردیم به فضای روشن.🙂
حالا محمدرضا بغضش رو قورت داده بود و آروم داشت خوراکی میخورد.
ریحانه هم حالا که نور کافی پیدا کرده بود، مجدد دفتر و مدادرنگیهاش رو برداشت و شروع کرد به نقاشی.📝
دیشب که گذشت، اما برای شبهای دیگه باید به فکر هیئتی باشم که فضای روشن هم داشته باشه.👌🏻
#مادران_حسینی
#کودکان
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam