─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۵ و ۶ _....احساسات سن شیما رو که میدونین چقد حساسه. جو اینجور چیزها هم که..میدونین منظورم چیه؟ مادر تسبیحش را برداشت و گفت: -اره عزیزم، خودمم دیگه دارم نگران میشم.باید باهاش حرف بزنم..همین؟ -نه اومدم که یکم باهم حرف بزنیم -راجع به همون که ظهر توی کله‌ت بود -شما از کجا فهمیدین؟؟ -خب دیگه از کجاش رو وقتی خودت مادر شدی میفهمی. معصومه به مادرش خیره شد. عاشق قیافه مادرش بود.مادر که فهمید معصومه باز غرق در افکار خودش شده است پرسید: -دوباره رفتی؟ معصومه خندید و چند بار پلک زد تا اشکش خشک شود. -من موندم دختر! تو در یک ثانیه چطوری میتونی از این رو به اون رو بشی؟ معصومه گفت: -به قول شما خلقت خداست دیگه! آدم که نباید تو خلقت خدا چرا بیاره و ریز خندید...مادر که این حاضر جوابی او را یاد شیطنت های جوانی خودش می‌انداخت گفت: -خدا همه مریض‌ها رو شفا بده معصومه خندید،دراز کشید و سرس را روی پای مادرش گذاشت: -با اجازه..البته ببخشید بی‌ادبیه من جلوی شما دراز بکشم ولی سر گذاشتن روی پای مادر چیزی نیست که بشه ازش بگذری مادر دستی روی موهای پر پشت دخترش گذاشت. معصومه پرسید: -مامان؟ اگه آدم کار زشت یکی رو تلافی کنه خوبه یا بد؟ -بستگی داره - به چی؟ مادر گوشه چادرش را جمع کرد و گفت: -به اینکه اون کار زشت چی باشه و آدم برای چی تلافی کنه -یعنی چی؟ -یعنی اینکه گاهی آدم کار زشت یکی رو تلافی میکنه برای اینکه اون آدم رو ادب کنه و مطمئنه که با این کار اون آدم ادب میشه و دیگه کار زشتش رو تکرار نمیکنه. اما گاهی تلافی کردن اثری روی اون آدم نداره و فقط باعث میشه خشم خودت خالی بشه. این یعنی تو کنترل خودت رو از دست دادی و دلت هرجوری که دوست داره از تو استفاده میکنه برای راضی کردن خودش -یعنی اگه مطمئن باشی که طرف ادب میشه باید این کارو بکنی؟ مادر تسبیح را سرجایش گذاشت و گفت: -نه! به این سادگی نیست..باید شرایط رو در نظر بگیری. گاهی تو وظیفه ای در قبال تربیت کردن اون آدم نداری و یا برای اینکه ادبش کنی باید چیزای مهمتری رو زیر پا بذاری.. معصومه که بیشتر داشت گیج میشد ترجیح داد اصل ماجرا را تعریف کند.مادر که از تصمیم عاقلانه دخترش خوشحال شده بود لبخندی زد و گفت: -خودت بهترین تحلیل رو از وضعیت کردی. اون آدم اگر میخواست ادب بشه همین که تو رو دیده براش کافیه و متوجه میشه که این براش یه هشدار بوده.از طرفی، تو مسئولیتی در قبال تربیت کردن اون آقا نداشتی و در شأن یک خانم متشخص نیست که با یه پسر دهن به دهن بشه. پس اون چیزی که می خواسته تو جوابش رو بدی عقلت نبوده - اما حرفم عین ی لقمه گیر کرده تو گلوم! اصلا موضوعو پر اهمیتی نیستا ولی ذهنم رو درگیر کرده. شاید چون بیشتر برام این مهمه ک بدونم چه رفتاری درسته... اما اگر کارم درست بود پس چرا خوشحال نیستم؟ -چون هنوز مطمئن نیستی که کار درست رو کردی. چون هنوز خودت هم به دلت حق میدی که سرو صدا راه بندازه. اگر مطمئن باشی که کارت درسته اونم مجبور میشه ساکت بشه معصومه حرفی نزد.از اتاق خارج شد.پشت میز نشسته بود و درس میخواند که در اتاق به ضرب باز شد و راحله وارد اتاق شد. - پسره پر رو!فکر کرده کیه! خوبه سال اولشه استاد شده و هنوز خودش دانشجوئه معصومه که اولین باری بود که خواهرش را اینطور عصبانی میدید پرسید: -چی شده؟ پسره کیه؟ راحله بی توجه به حرف معصومه، همان طور که چادرش را به چوب لباسی آویزان کرد، ادامه داد: - نشونت میدم جناب اقای پارسا! من از تو کله‌شق‌ترم! مونده باشه مدرکم رو نگیرم به تو یکی التماس نمیکنم معصومه فهمید که فعلا حرف زدن بیفایده‌ست. راحله جورابهایش را چنان پرت کرد طرف پایه چوب لباسی که گویا داشت "جناب اقای پارسا" را پرتاب میکرد و بعد از اتاق زد بیرون..معصومه با شناختی که از راحله داشت میدانست راحله با پسرهای کلاسشان هم تا در معذوریت قرار نگیرد حتی سلام علیک هم نمیکند. 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa