خیلیهایمان امسال ماه رمضان عجیبی تجربه کردیم. چرا؟ چون بعد از چند سال تجربه رمضانهای تابستانی، تازه داریم اولین رمضانهای کاریمان را تجربه میکنیم. هرچقدر هم که پیشتر تجربه رمضانهای پاییزی و زمستانی داشته باشیم، بازهم چند سال تابستانی بودن ما را حسابی بد عادت کرده است. حالا این میان شوک تمام شدن تعطیلات عید، غروب سیزده و یکباره شروع شدن حضور فیزیکی در مدرسه و دانشگاه و اداره را هم به ماجرا اضافه کنید.
در مبنا کسانی را داریم که ماجرای تحصیل و درس خواندن را بوسیده و کنار گذاشته و هفت دولت آزاد شدهاند؛ و کسانی هم مثل من و چند نفر از مبناییها هستند که هنوز اندر خم تحصیل و دانشگاه و حوزه گیر کرده و کوله بار علم رهایشان نکرده است.
اولین مشکل جلسات رمضانی برای ما ساعت آنها بود. همانطور که با آمدن رمضان ساعات زندگی زیر و رو میشود، در مبنا هم اولین چیزی که گم شد ساعت بود! جلسات صبح باشند یا عصر؟ بعد از افطار باشند یا پیش از آن؟ مدت زمانشان کوتاه باشد یا نه؟
بعضیها تا ظهر میخوابیدند و مشتری جلسات عصر بودند. برخی اما سحرخیز بوده و به واسطه درس مجبور به بیداری بودند و انتخابشان جلسه صبح بود و عصر را در خواب عبادت به سر میبردند. اعضایی داشتیم که جسم فولادینی داشتند و برای جلسات طولانی مشکلی نداشتند. بعضیها اما نیم ساعت نگذشته ضعف میکردند و میکروفونشان تا پایان خاموش میماند. کسانی داشتیم که با جلسات بعد از افطار راحتتر بودند چون می توانستند چای بخورند. کسانی اما دلشان میخواست بعد از افطار کنار خانواده باشند و برای نیامدن دلایل خودشان را داشتند.
این بود که اولین گره ما در برگزاری جلسات شکل گرفت....
ادامه دارد...
_نجمه حسنیه_
#داستان_مبنا
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5