. جان را گرفت بر سر دست و زمین گذاشت وقتی قدم به معبر باریک مین گذاشت می‌رفت غرق آتش و آهسته می‌شکافت شب را که در میانهٔ راهش کمین گذاشت او بود و پیکری که هزاران شیار زخم دنبال سینه‌خیز تنش بر زمین گذاشت او بود و سینه‌ای که خدا در میان آن قد هزار دشت دل آتشین گذاشت گل‌های سرخ زخم تنش ناگهان شکفت وقتی که روی مین قدم آخرین گذاشت روی تنش ستون حرکت کرد و بعد از آن تاریخ در ادامهٔ او نقطه‌چین گذاشت... .