. به اربابِ بی کفن با اذن حیدر ؛ باز کردم دفترم را بنویسم احوال وخیم مادرم را فقد النبی ؛ ظلم الوصی بیچاره اش کرد حق خواهی اش در کوچه ها آواره اش کرد بعد از نبی یک روز خوش را هم ندیده رنگ از رخ زهرای مرضیه پریده در بسترش بود و نشان مرگ ؛ مشهود اما دعا گوی همین همسایه ها بود همسایه هایی که ز حیدر کینه دارند با آل احمد ؛؛ دشمنی دیرینه دارند این اشک ها باعث شده از پا نیفتم اما بس است آنچه که در لفافه گفتم وقتی صدا زا زد فضه را یعنی که یک زن باید به فریادش رسد آن لحظه قطعا محسن به زیر درب خانه گیر کرده این غصه ها مولای ما را پیر کرده مشت و لگد ها شد حواله سوی مادر دیگر نپرس از روزگار زار حیدر ... شکر خدا که لااقل زهرا کفن شد اما حسینش کربلا عریان بدن شد