«۱۷. اونایی که اونجا موندن، بچههاشونو از دست دادن.»
#ز_متقیان
(مامان
#محمدعلی ۱۳،
#محمدحسین ۱۰.۵،
#محمدمهدی ۷.۵،
#محمدهادی ۴ و
#فاطمه ۲ ساله)
با خانوادههایی مشورت میکردم که بیست سی سال بود اونجا زندگی میکردن و جالب بود حتی یه خانواده هم نمیگرفت من خوشحالم از اینکه اینجا اومدم و موندم😥. یکیشون به من میگفت اینجا موندن مثل این میمونه که بچهتو بندازی توی یه رودخونهٔ پر تلاطم، بعد بگی خلاف جهت آب شنا کن!🥺 باید برای تک تک اعتقادات و ابتدائیترین کارهات، یه عالمه به بچهت توضیح بدی که چرا ما با بقیه فرق داریم! و همین پیرت میکنه😣.
خانوادهای اونجا بودن که خانوم استاد دانشگاه UBC بود و همسرش هم شغل و درامد خوبی داشت. دو تا دختر داشتن و به خاطر اینکه بچههاشون تو مدرسهٔ مسجد شیعیان درس بخونن، خونهشونو جابهجا کرده بودن. اون اوایل هر دو دخترشون که ماشالله خیلی هم خوشگل بودن، محجوبانه میگشتن و تیپهای پوشیده داشتن، اما چند سالی که گذشت و وارد نوجوونی شدن، دیگه به زور روسری سرشون میکردن! مادرشون همیشه آه میکشید و میگفت ما اشتباه کردیم😓. همهٔ تلاشمونو کردیم، ولی بچههامونو از دست دادیم.
دختر مسئول مراسمهامون هم که محجبه بود، خاطراتی از زجر کشیدنهاش توی مدارس اونجا میگفت که عجیب بود. یکی از برادرهاش اونقدری پیش رفته بود که دیگه رسماً یه کانادایی شده بود و حتی حاضر نبود با یه دختر ایرانی ازدواج کنه🥲.
با خودم میگفتم من نهایتاً بتونم نماز و حجاب و روزه رو به بچه هام یاد بدم، ولی استکبارستیزی و تولی و تبری رو چیکار کنم؟🫣🤔 نماد استکبار چیه غیر از کشوری که داره تحت حمایتش زندگی میکنه؟ چطور بتونه بگه مرگ بر طاغوت و مرگ بر آمریکا؟ فرض بگیریم که بچهٔ من متوجه بشه، بچههاش و نسلش چی؟ اونا دیگه چیزی از این ارزشها یادشون میمونه به جز اینکه یه پدربزرگ و مادربزرگ ایرانی دارن؟🥺
دوری از خانواده هم خیلی اذیتم میکرد. میگفتم مگه چقدر زندهایم که مامانم توی ایران غصه بخوره که فلان جا رفتیم تو نبودی، فلان چیزو خوردیم که تو دوست داری و خودت نبودی و...
همهش هم فکر میکردن که حیف شد، یه بچه ای داشتیم که دورهم خوش بودیم، گذاشت و رفت و فقط سالی دو سه هفته میبینیمش. منم اونجا هر جایی میرفتم و هر غذایی میخوردم یاد مامانم بودم. توی هر خوشی انگار یه چیزی کم داشتم😥.
همسرم هم با اینکه اولش قصد داشتن برای زندگی کانادا بمونن، ولی به مرور نظرشون عوض شد و تصمیم گرفتن برگردن🥰. میگفتن اینکه ما توی کانادا مالیات میدیم و ازش برای جنگ علیه مسلمانها و مردم مظلوم استفاده میشه، مثل اینه که توی جنایتهاشون شریک باشیم.
یه روایت از امام کاظم (علیهالسلام) شنیده بودن که صفوان جمال رو به شدت نهی میکنن از اینکه شترهاش رو به هارون اجاره بده و حتی به اندازهٔ مدتی که قراره اجرتش رو بگیره، امید داشته باشه که اون حاکم طاغوت زنده بمونه. این برامون اتمام حجت بود و به خیلی از دوستامون هم گفتیم این روایت رو.🫣
از طرفی فکر میکردیم که ما توی بهترین دانشگاه دولتی ایران درس خوندیم و اینقدر برامون از بیتالمال سرمایهگذاری شده به امید اینکه یه خیری به کشور خودمون برسونیم، اون وقت درست نیست ما کلا بریم یه جای دیگه زندگی کنیم و کشورمون رو رها کنیم.
بعدها که برگشتیم ایران، دانشجوهای همسرم مدام ازشون سوال میکردن علت برگشتنتون چی بوده و چرا اون زندگی و امکانات رو رها کردید. چون هی باید جواب میدادن و بحثها طولانی هم بود، تصمیم گرفتن یه جزوهای در این مورد بنویسن. دو سه سالی طول کشید و تبدیل به یه کتاب شد به اسم "چرا به ایران برگشتم".
از بیتجربگیمون😓، چاپ این کتاب رو به نهاد رهبری در امور دانشجویان خارج از کشور، دادیم که متاسفانه کملطفی و کمتوجهیشون باعث شد دلشون برای بودجهٔ دولتی نسوزه و فقط ۵۰۰ جلد ازش چاپ کردن و به مدت یه سال، تو جشنوارههای داخلی در حد بهبه و چهچه ازش رونمایی کردن و بعدم کنار گذاشتنش😫.
کتابی که باید به دست دانشجوهای خارج کشور میرسید و توی انتخاب مسیر آینده کمکشون میکرد، اینجوری از دست رفت. ناشرهای دیگه هم چون قبلاً کتاب توسط ناشر دیگهای چاپ شده بود، قبول نکردن چاپ مجدد کنن🥺 و تلاشهای چند سالهٔ همسرم برای این کتاب بر باد رفت.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif