«۲۴. میخواستیم خونهای بخریم که بشه توش هیئت برگزار کرد.»
#ز_متقیان
(مامان
#محمدعلی ۱۳،
#محمدحسین ۱۰.۵،
#محمدمهدی ۷.۵،
#محمدهادی ۴ و
#فاطمه ۲ ساله)
بعد از فوت مامانم چند ماهی محمدمهدی رو شیر دادم تا ۲۱ ماهش تموم شد و متوجه شدم باردارم. اما این بارداری هم به ثمر نرسید😥. لکهبینی پیدا کردم و وقتی رفتم سونو، متوجه شدم از هشت هفتگی دیگه قلبش نزده🥺. طبق تجربهٔ سخت قبلیم، از سقط کردن با قرص میترسیدم و ترجیح دادم صبر کنم تا خودش توی خونه سقط بشه.
منتظر بودم و سعی کردم شرایط خوبی برای خودم فراهم کنم و استراحت کنم. اما نهایتاً به خاطر خونریزی زیاد حالم بد شد و بردنم بیمارستان و چیزی که ازش میترسیدم سرم اومد؛ کورتاژ...
برگشتم خونه، حالا دیگه بعد دو تا سقط پوستکلفت شده بودم!
بچهها و نیازهاشون سر جاشون بودن و باید بازم زندگی میکردیم. شروع کردم برای خودم انواع کاچیها رو درست کردم. تا دو سه هفته روزی دو بار کاچیهای مختلف درست میکردم و میخوردم. به برکت رزقی که از حضور بچهها داشتیم، از نظر مالی مشکلی نداشتیم و روغن حیوانی و مغزیجات توی کاچی میریختم و میخوردم و فکر کنم همونها سریع حالم رو بهتر کرد.
بعد از چند ماه دوباره برای بارداری اقدام کردیم اما یه مشکلی بود! خونهمون🤔. ما با یه بچه اومده بودیم توی این خونه و حالا داشتیم برای چهارمی اقدام میکردیم. خونهمون یه ساختمون سه طبقه بود و ما طبقهٔ وسط. همیشه هم سر و صدای بچهها بلند بود🫣.
طبقهٔ اولمون خانوم و آقایی میانسالی زندگی میکردن که بچههاشون سر خونه زندگی خودشون رفته بودن. با وجود سروصدا و اذیت بچهها و میگرن داشتن اون خانوم، هیچ وقت تذکری به ما ندادن☺️.
به جز یه دفعه که اونم بچهها با میخ و چوب و چکش😩 سر و صدای عجیبی درست کرده بودن و آقای همسایه اومدن تذکر دادن که البته به حق هم بود و تازه خانومشون بعداً عذرخواهی کردن که بچهان چه عیبی داره و... .
منم هر از گاهی میرفتم و بابت آرامشی که برای ما فراهم کردن و خیالمون ازشون راحت بود، تشکر میکردم. یه بار گفتم انشالله به جبران این آرامشی که به ما دادید، خدا توی بهشت براتون جبران کنه و یه خونهٔ باآرامش بهتون ببخشه. با اینکه ظاهر مذهبی نداشتن ولی خیلی دعای منو دوست داشتن🥰.
به خاطر زیاد شدن بچهها، دیگه رومون نمیشد بیشتر از این، توی اون خونه بمونیم😅. قسط و قرضهامونم تموم شده بود. به همسرم پیشنهاد دادم همت کنیم و بگردیم دنبال خرید خونهٔ بزرگتر.
اصرار خاصی برای اینکه کدوم محله باشه، نداشتیم. فقط برامون مهم بود شرق تهران باشه که به دانشگاه علم و صنعت که محل کار همسرم بود، نزدیک باشه.
به طرز عجیبی هر خونهای که پیدا میکردیم و حتی تا پای قولنامه میرفتیم، جور نمیشد😓. شروع کردم به کلی دعا و توسل و چله زیارت عاشورا و حدیث کسا و... واقعاً خیلی دعا میکردم.
به شوهرم میگفتم انقدر که برای خونه خریدن دعا کردم، برای شوهر کردن دعا نکردم!😂 البته شوخی میکردم، چون من برای شوهر کردنم هم خیلی دعا کردم😇.
برای خرید خونه، یه سری ویژگیها مد نظرمون بود؛ با توجه به سر و صدای بچهها، حتماً طبقهٔ اول باشه و نورگیر خوبی داشته باشه. خوشنقشه باشه و البته برای هیئت گرفتن مناسب.
توی کانادا تجربهٔ هیئت گرفتن توی خونه هفتاد متری رو داشتیم و ایران هم که اومدیم تا قبل از فوت مامانم، دو سالی مراسم داشتیم.
یه پرده دوخته بودم و پذیرایی رو دو قسمت کرده بودم، خانوما یه طرف، آقایون یه طرف. ده دوازده نفری میشدیم.
شروع این هیئت خونگی هم از اینجا بود که متوجه شدم همسر یکی از دوستانمون، با اینکه ظاهر مذهبی داشتن، اما خیلی از اصول اولیه و طبیعی رو در حقوق خانومشون رعایت نمیکردن!😞 به همسرم پیشنهاد دادم که خیلی بده ایشون بلد نیست و نمیدونه و داره ظلم میکنه. بیا مراسم دعای ندبه بگیریم جمعه صبحها و موضوع سخنرانیش مسائل خانوادگی باشه که به درد همهمون بخوره.
چون هیئت گرفتن توی خونه برامون خیلی مهم بود، دقت میکردم خونهای که انتخاب میکنیم، چه جوری میشه توش هیئت گرفت و زنونه مردونهشچه جوریه.
از گشتنهای زیاد خیلی خسته شده بودیم تا اینکه یه دفعه یه چیزی به ذهنم رسید! چرا ما تا حالا نرفته بودیم نزدیک خود دانشگاه محل کار همسرم دنبال خونه بگردیم؟🧐
دومین خونهای که توی اون محله دیدیم رو خوشمون اومد؛ ولی طبقه پنجم بود، نه طبقه اول.😬
توی نگاه اول خیلی به دلم نشست و دیدم چقدر برای هیئت خونگی خوبه😍. نگران همسایهها و سروصدای بچهها بودم. با کسی که قبلاً اونجا ساکن بود و میخواستیم خونه رو ازش بخریم، صحبت کردیم و خیالمو راحت کردن که خودشون هم کلی نوه دارن که همیشه میاومدن خونهشون و خداروشکر همسایههای پایینی مشکلی نداشتن😉.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif