#بریده_کتاب
#ام_علاء
📘📘📘
خاله حدود ساعت ۴ عصر بیدار شد. خانه هنوز هم پر از مهمان بود و خالی نمیشد. وقتی وارد اتاق مهمانها شد، هنوز همه داشتند شیون میکردند. خاله ایستاد و همه را نگاه کرد. سکوت، سایه انداخت در اتاق. چشمها به دهان خاله ام علاء بود. محکم ایستاد و دستهایش را بالا برد و گفت: «الحمدالله! افتخار میکنم که چنین پسری را در شکم پروراندم و به دنیا آوردم و سربلندم که پسرم در راه دین شهید شد.»
همه مات و مبهوت مانده بودند.
چند سال بعد، از خاله پرسیدم: «چرا روز عزای شهدا خواب بودید؟»
تعبیر خاله از آن ماجرا برایم جالب بود. گفت: «حدس میزنم خدای متعال خواب را بر من مسلط کرد تا غم از دست دادن فرزند و برادرم را راحتتر تحمل کنم.»
خاله زن عجیبی بود. گاهی که فکر میکنم به آن روزها، از خودم میپرسم چطور میشود یک زن این قدر داغ ببیند و خم به ابرو نیاورد؟
جوابش فقط یک چیز است: حب اهل بیت(ع).
خاله خودش را آن قدر غرق در مصائت اهل بیت(ع) کرده بود که همه چیز را فدای آنها میکرد.
📚 کتاب
#ام_علاء
روایت زندگی امّ الشهدا فخرالسادات طباطبایی
✍🏻 به قلم خانم سمیه خردمند
انتشارات شهید کاظمی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab