#بریده_کتاب
#جمعه_دوم_آوریل
📘📘📘
به پدر و مادرش، مخصوصا مادرش علاقهی زیادی داشت. هر بار میدیدشان دستشان را میبوسید. یک بار پدرش گفت: «تو حرم حضرت معصومه نشسته بودم. یهدفعه دیدم یه جوون معمّمی اومد خم شد و دستم رو بوسید. سر بلند کردم، دیدم محمدحسن خودمونه.» هروقت میرفتیم منزل آنها، دست مادرش را میبوسید و میگفت: «هرچقدر هم که بزرگ شده باشم، فرزند این مادرم! احترام و محبتش به من واجبه.»
برای همه خواهر و برادرهایش هم دل میسوزاند. در هر کاری کمکشان میکرد. وقتی خواهرش زهرا تازه جامعةالزهرا قبول شده بود، بهش گفت: «از الان همراه درسات تبلیغ رو هم شروع کن. ما باید بلندگوی تبلیغ برای اسلام باشیم.»
زهرا گفت: «من تازه رفتهم حوزه، هنوز که چیزی بلد نیستم.» گفت : «اینطور نیست. همین تاریخ یا تهذیب که میخونی، از همین جا تبلیغ و زکات علمت رو شروع کن.» خودش هم همینطور بود. هروقت خانواده دور هم جمع میشدند، میگفت: «بیایید با هم حرف بزنیم و اشکالات و شبهات دینیمون رو برطرف کنیم.»
📚برشی از کتاب
#جمعه_دوم_آوریل
به قلم زهره شریعتی
انتشارات حماسه یاران
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab