کاروان به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند. بچه ها از روی شتر ها و اسبها پیاده شدند. بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی خوشحال شدند. امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند. آن طرف تر یک رودخانه ی پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهایشان را پر از آب کنند. مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتی بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد. اما آن طرف تر... آن طرف تر سپاهی بزرگ روبروی امام قرار گرفته بود. سپاهی که هیچ کدام از آدمهایش خوب نبودند. سپاهی که پر از مردهای عصبانی بود. اما امام حسین علیه السلام از هیچ کس نمی ترسید. او قویترین و شجاعترین انسان روی زمین بود. بچه ها نزدیک امام حسین علیه السلام بازی می کردند و امام مواظب بچه ها بود. تا اینکه بالاخره روز دهم محرم رسید. روز دهم محرم امام حسین علیه السلام از بچه ها خداحافظی کرد و به جبهه ی جنگ رفت. امام حسین با شجاعت و با قدرت زیادی با آن سپاهِ عصبانی و زورگو جنگید. خیلی از دشمنان را شکست داد. اما دشمنان امام خیلی خیلی زیاد بودند و امام مهربانِ ما تنها با اون ها مبارزه می کرد. شجاعت و ایمانِ امامِ مهربانِ ما، دلِ تمامِ بچه هارو آروم کرده بود. بچه ها عاشق امام حسین علیه السلام بودند و حرفای قشنگشون رو با جون و دل گوش می کردند. وهمیشه بچه های خوب و مهربانی باقی ماندند. روز اول محرمِ ارباب 🌴🌴 https://eitaa.com/madaranee96