*توی جنگ، سرمان خیلی شلوغ بود.*
تا بچه ها بودند، درگیر رفتنشان به جبهه و برگشتنشان و گهگاهی به خاطر همین ها توی راه پیشوا و رودسر بودیم.
خود حاج آقا هم مدام جبهه بود و حتی وقتی که رودسر می ماند از جبهه و جنگ آن چنان دور نمی شد. همه اش با رزمنده ها سرو کار داشت.
من و عروسم هم همینطور
بودیم. ثبت نام و اعزام خانمها به رختشویخانه و آشپزخانه منطقه کلی از وقتمان را میگرفت و جدای از آن توی هر ماه یک هفته تا ده روزش را منطقه پیش خانمها می ماندیم.
وقتی هم که توی رودسر بودیم کارهای پشتیبانی جنگ را انجام
میدادیم و کمکهای مردمی جمع می کردیم.
#رو_به_قله_در_مسیر#کتاب#مگر_چشم_تو_دریاست!
#مادر_شهید#الگوی_سوم#زن_انقلاب_اسلامی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *