eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
479 دنبال‌کننده
854 عکس
117 ویدیو
41 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
*توی جنگ، سرمان خیلی شلوغ بود.* تا بچه ها بودند، درگیر رفتنشان به جبهه و برگشتنشان و گهگاهی به خاطر همین ها توی راه پیشوا و رودسر بودیم. خود حاج آقا هم مدام جبهه بود و حتی وقتی که رودسر می ماند از جبهه و جنگ آن چنان دور نمی شد. همه اش با رزمنده ها سرو کار داشت. من و عروسم هم همینطور بودیم. ثبت نام و اعزام خانمها به رختشویخانه و آشپزخانه منطقه کلی از وقتمان را می‌گرفت و جدای از آن توی هر ماه یک هفته تا ده روزش را منطقه پیش خانمها می ماندیم. وقتی هم که توی رودسر بودیم کارهای پشتیبانی جنگ را انجام می‌دادیم و کمکهای مردمی جمع می کردیم. ! * "مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
به خاطر اینکه سن و سالم بالاست و دارو هم نمی توانم بخورم، الان چند سالی است که کمتر می روم مدرسه. البته اگر لازم باشد شاید هفته ای پنج روزش را توی مدرسه باشم اما توی برنامه روزانه ام دیگر رفتن به مدرسه نیست. * الان هم که توی خانه هستم، یا تلفنمان زنگ می خورد، یا زنگ خانه. اگر کسی گرفتاری داشته باشد و از دستم کاری بر بیاید، تا جایی که بتوانم کوتاهی نمی کنم.* خدایی ناکرده زن و شوهری دعوا داشته باشند، کسی احتیاج به کمک داشته باشد و از اینطور کارها از افرادی که توانایی کمک دارند برای کسی که بدانم نیازمند باشد کمک می گیرم. https://ble.ir/madarshohada ! * "مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
۳ گفت: می‌گن سی هزار تومان بدید تا شهیدتون رو تحویل بدیم. *من گفتم: یعنی بعدش با پول ما برن تجهیزات بگیرن بر ضد خود ما استفاده کنند؟!* من یادم نیست، اما کسانی که اطرافم بودند، می‌گویند شما گفتی: "بگو شهید منو آتش بزنید اما من به شما پول نمی‌دم." من نتوانستم بپذیرم به خاطر پیکر شهیدم پول به ضد انقلاب بدهم. حاج آقا هم تصمیم من را گرفته بود اما به من زنگ زد تا حرفی باقی نماند. اصلاً خود حاج آقا راضی نبود برای این مسئله به کردستان برود. https://ble.ir/madarshohada ! * "مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
۴ *من آدمی نبودم که یک گوشه بنشینم و فقط به فکر خودم باشم* که حالا دم پیری برای سلامتی خودم چه بخورم و چه نخورم و برای تفریح کجا بروم. دست پرورده کسی بودم که بیشتر از شصت سال پیش وقتی هنوز بچه دار نشده بودیم، به من گفت اگر یک لیوان آب خوردی بگو خدایا این لیوان آب را می‌خورم که‌ جان داشته باشم در راه تو نفس بکشم و برای تو کار کنم. من دست پرورده حرفهایی هستم که فقط هم یک مرتبه می گفت و تکرار نمی کرد و با همانها زندگی غربت را باشش تا بچه قد و نیم قد گذراندم؛ بدون کمک کسی تک و تنها و دست پرورده پدرم که بیشتر از هفتاد سال است که حرف هایش هنوز هم توی گوشم می چرخد و به کار زندگی ام می آید. https://ble.ir/madarshohada ! * "مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت اول* وقتی محمدمهدی به دنیا آمد، دکترها آب پاکی را ریختند روی دستم. گفتند امیدی به ماندش نداشته باش، نمی‌ماند. محمدمهدی اولین فرزندم بود. نمی‌خواستند وابسته‌اش شوم. ریه‌هایش کامل تشکیل نشده بود و شانس زیادی برای ماندنش قائل نبودند. اولین باری که دست‌های کوچکش را گرفتم. او را نذر حضرت علی‌اصغر«ع» کردم. حال خوبی نداشتم. روضه‌ها برایم مجسم می‌شد. روضه‌های دل خانم‌جان رباب«س»، از خودشان خواستم و چند روز بعد محمدمهدی را صحیح و سالم در آغوشم گذاشتند. *گفتگو با خانم عسکری مادر بزرگوار شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان روز چهارشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۱ در نرم افزار قرار* برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید: https://gharar.ir/r/907b7574 منتظر تک تک شما عزیزان هستیم🌹 * (س) "مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت دوم* آخرین هدیه‌ای که برایم گرفت، یک دسته گل قشنگ بود. اما وقتی هدیه را به دستم داد با زرنگی گفت: مامان برایم دعای شهادت کن. گفتم: محمدمهدی باز شروع نکن. من دلش را ندارم. گفت: مادر کم کم خودت را آماده کن. چند وقت بعد شهید شد و سال بعدش روز مادر محمدمهدی نبود! *گفتگو با خانم عسکری مادر بزرگوار شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان روز چهارشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۱ در نرم افزار قرار* برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید: https://gharar.ir/r/907b7574 منتظر تک تک شما عزیزان هستیم🌹 * (س) "مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
صوت گفتگو با *سرکار خانم الهه عسکری مادر بزرگوار شهید مدافع امنيت محمد مهدی رضوان* *چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲* *برخی از نکات مطرح شده در جلسه:* ✅محمد مهدی رضوان متولد 79 بود 19 سالش بود که به شهادت رسید قبل از اغتشاشات بنزین توسط قاچاقچیان مواد مخدر جز بچه های گردان امنیت سپاه بود ✅بعد شهادت اقا محمد مهدی رابطه مادر و فرزندی چطوری شد؟ گفتم بهش که همیشه هوامو داشته باش و تکیه گاهم باش و همچنان اینطوری هست و مثل همیشه دستمو میگیر و کمکم کن. ✅چطوری تونستید در غم سنگین شهادت اقا محمد صبر کنید؟ محمد هر زمان که محمد از شهادتش صحبت میکرد بهش میگفتم ادامه نده من تحمل و صبر ندارم اقا محمد بهم گفت لباس شهادت برا من خیلی زیباست، و گفتن مامان وقتی که وقتش برسه، خدا خیلی خوب بهت صبر و تحمل میده که خودت هم نمیدونی از کجا میاد شهادت محمد سخت ترین امتحانی بود که خدا بهم داد اونروزی که محمد پر کشید، یاد حرف اقا محمد افتادم که خدا چطوری صبر میده ✅در مسیر اهل بیت بودن خوبه، از صبح که بیدار میشم، غذامو با نیت اهل بیت درست میکنم قطعا با این نیت، غذا تاثیر مثبتی در اعضای خانواده داره ✅من در دوران بارداری هر کاری که باید انجام‌ میدادم دادم، بعد تولد بچه ها هم توی خونه قران صوتش بود، و همسرم مداح هستن، بچه ها همش در بستر هیات بودن و تو هیات بزرگ شدن و اینا تاتیرات مثبتی روی بچه ها داشت ✅آقا محمد مهدی، مسئولیت پذیر بودن، از کلاس پنجم دبستان تا موقع شهادتشون نذاشتن من خرید خونه رو داشته باشم خودشون انجام میدادن ✅من شاغل بودم، کارهای خونه رو از شب قبل انجام میدادم، و آقا محمدمهدی هم از وقتی کلاس سوم دبستان بودن، باهام همکاری می‌کردن و مسئولیت خواهرشونو به ایشون می‌سپردم. * "مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *