*روایت اول*
وقتی محمدمهدی به دنیا آمد، دکترها آب پاکی را ریختند روی دستم. گفتند امیدی به ماندش نداشته باش، نمیماند. محمدمهدی اولین فرزندم بود. نمیخواستند وابستهاش شوم. ریههایش کامل تشکیل نشده بود و شانس زیادی برای ماندنش قائل نبودند.
اولین باری که دستهای کوچکش را گرفتم. او را نذر حضرت علیاصغر«ع» کردم. حال خوبی نداشتم. روضهها برایم مجسم میشد. روضههای دل خانمجان رباب«س»، از خودشان خواستم و چند روز بعد محمدمهدی را صحیح و سالم در آغوشم گذاشتند.
*گفتگو با خانم عسکری
مادر بزرگوار شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان
روز چهارشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۱
در نرم افزار قرار*
برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید:
https://gharar.ir/r/907b7574
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم🌹
#مادر_شهید
#روز_مادر
#بر_فراز_قله_ها
*#رو_به_قله_در_مسیر
#برمدار_مادر(س)
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت دوم*
آخرین هدیهای که برایم گرفت، یک دسته گل قشنگ بود. اما وقتی هدیه را به دستم داد با زرنگی گفت: مامان برایم دعای شهادت کن.
گفتم: محمدمهدی باز شروع نکن. من دلش را ندارم.
گفت: مادر کم کم خودت را آماده کن.
چند وقت بعد شهید شد و سال بعدش روز مادر محمدمهدی نبود!
*گفتگو با خانم عسکری
مادر بزرگوار شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان
روز چهارشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۱
در نرم افزار قرار*
برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید:
https://gharar.ir/r/907b7574
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم🌹
#مادر_شهید
#روز_مادر
#بر_فراز_قله_ها
*#رو_به_قله_در_مسیر
#برمدار_مادر(س)
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *