بخشی از کتاب ✨ از زمان نماز عشا گذشته بود و چراغ‌های خانه یک‌به‌یک خاموش می‌شدند. جعفر مثل هرشب رختخواب پدرش را در اتاق خودش پهن کرده بود. دیروقت بود اما امام در زمان همیشگی به خانه بازنگشته بود. بیم آن داشت مبادا دشمنان و جاسوسان گزندی به او برسانند. دیده بود غُلوگویان همه‌جا در پی پدرش هستند. گاه بر گردش جمع می‌شدند و درخواست معجزه می‌کردند. گاه او را لعن و عموزادگانش را مدح می‌کردند. ام‌فروه یک سوی ایوان چشم‌به‌راه ایستاده و فاطمه در سوی دیگر ایوان نشسته بود و به شوهرش می‌نگریست و به چشم‌های درشت و ابروان کشیده‌اش. افلح که در را باز کرد، جعفر با چراغی از خانه بیرون رفت. کسی در کوچه نبود و کنار مسجدالنّبی چند رهگذر با شرطه مسجد سخن می‌گفتند. امام تک و تنها کنار مقبره پیامبر سر به سجده گذاشته و با گریه و زاری زمزمه می‌کرد: «خداوند! اعمال نیک من ناچیز است. خودت اعمال من را فزونی بده. من را در قیامت از عذاب دردناک خویش مصون دار و مورد عفو و بخشش خود قرار بده، زیرا تنها توبه‌پذیر بخشنده و مهربان تویی.» امام سر از سجده که برداشت، جعفر دید سجده‌گاه پدرش از اشک چشم‌هایش تر شده است. - هیچ قطره‌ای در نزد خداوند دوست‌داشتنی‌تر و محبوب‌تر از قطره‌ اشک‌هایی که در تاریکی شب از خوف خدا ریخته می‌شود نیست. کبر به منزله مرکبی است که سوار خود را به سوی آتش می‌برد. 🌱 📚