#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊
#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل چهارم..(قسمت چهارم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#ولیعهد
آبان ماه سال ۱۳۳۹ بود. قرار بود اولین پسر شاه تا چند روز دیگر به دنیا بیاید. برخی از نزدیکان دربار خصوصا پسر پهلوان اکبر خراسانی پیشنهاد کردند که فرزند شاه در یکی از بیمارستان های جنوب شهر در بین پهلوان ها و مشتی ها به دنیا بیاید. در محله مولوی تهران زمینی بود که روزگاری قبرستان و محل زباله های تهران بود در آنجا بیمارستان حمایت مادران ساخته شده بود این بیمارستان بعدها به نام فرح و بعد به نام شهید اکبر آبادی نام گذاری شد. شهید حاج مهدی عراقی درباره تولد ولیعهد می گوید: سال ۱۳۳۹که فرح می خواهد این پسر را به دنیا بیاورد می آید جنوب شهر که بگوید خلاصه اش طرفدار مردم جنوب شهر هستیم. یک بیمارستانی آنجا است به نام بیمارستان حمایت مادران خب، این به حساب برای بچه های پایین شهر یک افتخار بود که مثلاً شاه و یا خانواده سلطنت به این ها داده بودند، که ولیعهد در جنوب شهر متولد شده است. آن قسمت های پایین هم طاق نصرت بستند چراغانی کرده بود جشن گرفته بود ند و از جریانات زیاد بود. که بیشتر این ها کار طیب بود. تیمسار نصیری فرماندار نظامی تهران یک مقدار پلیس بیشتری آنجا گذاشته بود مامور زیادتری گذاشته بود. طیب به نصیری می گوید: ماموران خودت را از اینجا جمع کن. مامورانی که تو اینجا داری توهین به بچه های جنوب شهر است. برای خاطر اینکه هر کدام این خودشان یک پلیس هستند برای شاه چرا تو این ها را می گذاری اینجا؟ اما نصیری قبول نمی کند. شهید عراقی ادامه می دهد: روز دوم یا سومی بوده که از تولد این پسره گذشت خود شاه می آید آنجا. شاه که می آید طیب همان جا جلوی نصیری این حرف را به شاه می زند. می گوید این پلیسی که اینجاست خلاصه اش توهین به بچه های جنوب شهره. من به تیمسار گفته ام، تیمسار توجه نکرده شما بفرمائید که پلیس را جمع کند و برود. همان جا شاه به نصیری می گوید و نصیری هم پلیس را جمع می کند و از اینجا شروع می شود اختلاف بین نصیری و طیب. روایت دیگری نیز از این ماجرا ارائه شده عباس منظرپور در این باره می گوید: شاه برای اولین بار می خواست به بیمارستان و عیادت همسر خود برود. طبق دستور مقامات نظامی و شهربانی هیچ غیر نظامی اجازه نداشت در سواره روی خیابان ها و به خصوص اطراف طاق نصرت دیده می شود. طیب که به خصوص پس از ۲۸ مرداد، شاه را مدیون خود و خود را تاج بخش می دانست قصد دیدار و احیانا مذاکره با شاه داشت. او همان پهلوی طاق نصرت نزدیک بیمارستان ایستاده بود هیچ یک از افسران جرئت نمی کردند او را از آنجا دور کنند وقتی نصیری با خودرو به نزدیک آنجا می رسد با صدای بلند به طوری که طیب می شنود می گویداین محل رو خلوت کنید؟ به او توضیح می دهند که او طیب خان است. می گوید او را از آنجا دور کنند. افسری که این موضوع را به طیب می گوید با بی اعتنایی او مواجه می شود. خود نصیری به طیب نزدیک می شود و با کلماتی زشت دستور می دهد از آنجا دور شود طیب خان آنچنان سیلی به گوش نصیری می نوازد که به زمین می خورد. در آن موقع شاه می رسد و ماموران نصیری را بلند می کنند و صدای قضیه را هم در نمی آورند شاه با طیب دست می دهد و صحبت می کند و سپس به بیمارستان می رود... شاهد این ماجرا نیز گفته اند: وقتی شاه و خانواده اش از بیمارستان بیرون آمدند طیب سنی زغال و اسفند در دست داشت. همان موقع طیب خان سینی ذغال را به دست نصیری داد گفت: برای ارباب خودت اسفند رو آتیش بریز. بعد طیب خان جلو رفت و با شاه روبوسی کرد این ماجراها باعث شد که نصیری از همان موقع کینه طیب را به دل بگیرد او توطئه های بسیاری ضد طیب انجام داد او بعدها به ریاست ساواک رسید و خیانت های بیشتری در حق طیب و مردم کرد نصیری بلافاصله پس از انقلاب دستگیر و پس از محاکمه به سزای اعمال کثیف خود رسید.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
http://eitaa.com/mahdavieat