▪️محرم آغاز شد. دل زهرا در حرم حضرت زینب (س) بود. بعد از نماز صبح، خوابش نمیبرد. حس مناجات و روضه شب قبلش، حال خوشی برایش درست کرده بود. اما این دلهره...
😢دستش به کار نمیرفت. دور خودش هی میچرخید و منتظر بود. زمانی پشیمان بود که چرا آرزوی شهادت کرده و زمانی هم به خودش افتخار میکرد که به خانم گفته بود : «حیفه مهدی شهید نشود.»
📲تک صدای گوشی بلند شد. «سلام صبح بخیر عزیزم.» پیام مهدی بود و کار خودش را کرد. کلا مهدی بلد بود چطور باید دل همسرش را آرام کند. دلهرهها تا ظهر بیشتر میشد و تنها آرامش بخش زهرا هم، نگاه به پیام سراسر آرامش و عاشقانه مهدی بود...
😞از آخرین پیام مهدی ساعتها میگذشت، ولی خبری از او نبود. دومین شب هیات رسید. با ورود به حسینیه، رفتم گوشهای نشستم و آنلاین شدم. رفتم روی صفحه مهدی، چشم دوختم به آخرین پیامش «سلام، صبح بخیر عزیزم»
آن شب حال و هوای عجیبی داشت. فقط روضه حضرت زینب خوانده میشد و مداح هیات هم برای چندمین بار تکرار کرد : «نمیدانم چرا امشب هوای هیات زینبیه. امشب حضرت زینب یکی رو از بین ما خریده که این طوری شور زینبی افتاده توی هیات.»😭
#شهید_مهدی_حسینی| روایت همسر معزز
🖥
@mahdihoseini_ir