مسابقه(۴)🍃 2⃣ عراقی ها ارتفاع ۲۵۱۹ را رد کرده بودند و ریخته بودند تو جاده ای که منتهی به ارتفاعات کدو می شد.همین طور که می رفتیم جلو،ناچار بودیم از روی جنازه های شان بگذریم.پاتک عراقی ها همیشه یک جور بود و شیوه و روش خاص خودش را داشت.وقتی می آمدند،با همه هست و نیست شان حمله می کردند.زمین و زمان را به گلوله و خمپاره می بستند.🍀 وقتی مطمئن می شدند همه چیز را درو کرده اند،تازه نیروهای پیاده شان وارد عمل می شدند.آن وقت تازه نوبت بچه های ما می رسید که دمار از روزگارشان درآوردند و آنها را یکی پس از دیگری شکار کنند.آن روز هم تا ما را دیدند،پا گذاشتند به فرار.در ضمن تلفات از آنها،تا روی قله کدو زدیم شان عقب. اصرار داشت که باید هرچه سریع تر،قله ۲۵۱۹ را هم بگیریم.🌱 اگر دشمن مجال می یافت مواضعش را مستحکم کند،آن وقت دَدمنشی اش را به آخرین حد می رساند و وجب به وجب پیرانشهر را به گلوله می بست.هوا رو به تاریکی می رفت و چاره ای جز این نبود که شب را در یکی از پایگاه ها بمانیم و ماندیم.نزدیک صبح زدیم به خط دشمن. چشم همه بچه ها به همین گردان بود که اگر راه را باز می کرد🌿 و موفق می شد از دژ مستحکم عراقی ها بگذرد،همه چیز تمام بود.تازه آن‌وقت می توانستیم عملیات را ادامه دهیم. وظیفه حساسی بر دوش ما‌ گذاشته شده بود؛ تا حدی که پا به پای ما می آمد.درعین حرکت،یکی از بچه ها از ته ستون آمد و گفت:"عراقی ها از تو شیار سمت راست دارند می آیند بالا‌." تیز شد سمت صداهایی که می آمد.🍃 ادامه دارد... راوی:سیدحسن امیری هاشمی 📚 🆔@mahmodkaveh