بیا زائر! بیا با اشک و احساس بپرس از برگ برگ شاخه‌ی یاس فدای قد و بالای رشیدت چرا یک قبر کوچک داری عباس :: خمیده آسمان در حیرت افتاد به خاک گرم، کوه غیرت افتاد ندارد دست، پیش رو بگیرد ندارد دست، پس با صورت افتاد :: سرش، با تیغ تا ابرو شکسته دلش، مانند فرق او شکسته شکسته استخوانِ بازوی او شبیه مادرِ بازو شکسته :: چه گرم است این عزا با العطش‌ها گرفته خیمه‌ها را العطش‌ها خدایا با دل سقا چه کرده نوای العطش‌ها العطش‌ها :: به یاد مشک و دریا روضه‌ی ماست غمش امروز و فردا روضه‌ی ماست قیامت هم، دو تا دست بریده به روی دست زهرا روضه‌ی ماست :: امید خیمه‌های نا امید است بریده دست و پای این شهید است بگو با زائران این قبر کوچک مزار یک علمدار رشید است