یادش بخیر بالش نرمی که داشتم آغوش با محبت گرمی که داشتم یادش بخیر بوسه‌ی گرم تو قبل خواب خوش می‌گذشت دور تو و عمه و رباب یادش بخیر شانه زدن‌های هر شبت پا می‌شدم ز خواب، به گلبوسه‌ی لبت یادش بخیر زندگی‌ام رو به راه بود رویم سپید و موی سر من سیاه بود امشب ولی به زیر سرم خشت خام بود بی احترام طرز ورودم به شام بود سیلی به حال صورت من گریه می‌کند لالایی‌ام به لکنت من گریه می کند خود را برای دلخوشی او زدم به خواب خواب مرا به هم زده لالایی رباب ... ما چوب خورده‌های اسارت چشیده‌ایم دندان شکسته‌های خجالت‌کشیده‌ایم از من بریده‌تر، نفس خواهرت شده... بیچاره عمه، قبر کن دخترت شده... گفتم به عمه تا به وصیت عمل کند... نیت کند به جای تو من را بغل کند از روی نیزه‌ها نگرانم شدی ببخش فردا اگر که فاتحه‌خوانم شدی ببخش زخم تن مرا به سکینه نشان مده... تلقین بخوان و شانه‌ی من را تکان مده گفتم به قبر من بنویسند: خسته بود زهرا ترک ترک شده بود، او شکسته بود یا رب! روا مدار عزیزی شود اسیر بابای هیچ دخترکی را از او مگیر... طفل تو را نبودن تو قدخمیده کرد با من هرآنچه کرد، گلوی بریده کرد