وقت غروب فصل غریبی فرا رسید ابری کبود آمد و شام عزا رسید این غربت از حوالی یثرب شروع شد با بوی یاس تا دل این کوچه‌ها رسید اشکی که بود همدم تنهایی علی جوشید چشمه چشمه ببین تا کجا رسید زهری که خون دل به لب مجتبی نشاند داغش به پارهٔ جگر مصطفی رسید مأمون گرفت خنجر تزویر را به دست با دشنهٔ دروغ و فریب و ریا رسید افسوس چشم دیدن خورشید را نداشت آن کوردل به آخر این ماجرا رسید خورشید بست بار سفر از دیار غم وقتی غروب غربت آل عبا رسید با قلب خون عبای غریبی به سر کشید با قامت شکسته ز بزم بلا رسید شد روضه‌خوان جد غریبش در آن غروب داغ حسین تا که به جان رضا رسید می‌خواند اشک شعله‌ورش فَابکِ لِلحُسَین مشهد به خاک‌بوسی کرب‌وبلا رسید آتش گرفت خیمهٔ جانش در التهاب روی لبش ترنم یا لیتنا رسید آن شعله‌ای که شام غم از خیمه‌ها گذشت با هُرم آتش و عطش از نینوا رسید در شام غم تلاوت قرآن شروع شد وقتی گریز روضه به تشت طلا رسید