باغبانی مثل من شرمنده ازگل‌ها نشد غنچۀ نشکفته‌ام گلبرگ‌هایش وا نشد آشیانی را که با هم ساختیم آتش زدند هر چه پیغمبر سفارش کرده بود اجرا نشد پای نامحرم نباید باز می‌شد در حرم با تمام قدرتم مانع شدم امّا نشد ضربه‌ای با پا به در زد سخت پهلویم شکست بعد ازآن، زهرا برای تو دگر زهرا نشد پشت در افتاده بودم خصم در را می‌فشرد یاعلی گفتم که برخیزم، ولی تنها نشد بین آتش ناگهان دلواپس زینب شدم دود می‌دیدم فضا را، دخترم پیدا نشد  ریسمان را باز می‌کردم اگر قنفذ نبود با غلاف تیغ محکم زد به دستم، وا نشد