چگونه وصف کنم، فخر بانوان عرب را زنی که برده ابالفضل از او به ارث، ادب را دوان دوان نگرد هاجران تشنه‌لب از پی اگر که توسن فضلش کند نگاه، عقب را سوادِ آینۀ عفّت است چادر پاکش بیاض دیدۀ حجب است، بنگرید لقب را زنی ز قوم رشادت، ز خاندان شجاعت که شرح داده عقیل از همین قبیل، نسب را یکی از آن‌همه عامر که جدّ مادری اوست که خود گرفته به بازی سرِ سنان غضب را کمر به هزم ببندد حِزام، معنی‌اش این است اَبی که ام بنین پرورد، جلالتِ اَب را! بنی کلاب، همان شرزه شیر کز دم شمشیر به بزم رزم، قفاخور کند سگان عرب را مگر ز سفرۀ ام‌البنین مدد شود این طبع وگرنه خورده قلم طی کند چگونه تعب را زنی که بر تن عباس کرده بافۀ غیرت چنان که یاد علی کرد هر که دید سلب را مهِ عشیره و عبدلله ست و جعفر و عثمان هماره چارقد ستر، آن عفیفۀ رب را یگانه‌ای ست که بسته ز چارسوی حوادث چهار فرزندش، راهِ قوم جنگ طلب را به‌شرح‌جنگ ابوفاضلش‌چه‌گویمت؟این بس که ذوالفقار علی واکند دومرتبه لب را برید دشمن دون سر، از آن نخیل تناور که‌مرگ‌راخوش‌می‌داشت،چون‌عرب‌که رطب‌را برید دست و نبرید عهد دوست، گواهم علم که دید یزید و سرود بانگِ عجب را اگرچه او همه‌صبر و رضاست، شاکر از آنم که چشم مادر غیرت ندید بزم طرب را نگفت جعفر و عباس...گفت وای حسینم به درک او نرسیدم ز من مپرس سبب را چنان ز داغ‌حسینش‌گریست در همۀ عمر که پلک‌زخم، بهم‌دوخت صبح و تیرۀ شب را