مرتضی وقت سحر حالت دیگر دارد میخ در دست به دامان قلندر دارد کنج مسجد چه‌کسی خفته چه در سر دارد؟ باز هم کعبه بر آن شد که ترک بردارد آن که داده‌ست به رویش دوسه‌صد دل کعبه قبله یعنی که به حیدر شده مایل کعبه می‌رود پیش خدا فزت و ربّ الکعبه دخترش از غم بابا دل پرپر دارد عرش بی‌تاب قدومش چه مزین شده‌است دل هر طفل یتیمی پُرِ شیون شده‌است او سراپا همه رفتن همه رفتن شده‌است بعد سی سال که دلتنگی دلبر دارد شور دارد چقدر اشک روان مسجد آه با آه عجین‌ست اذان مسجد شیشه‌ی عطر شکسته‌ست میان مسجد صبحدم کوفه اگر بوی معطّر دارد خانه را تا به کجا یکسره برده‌ست علی عوض شیر ، غم آینه خورده‌ست علی زینبش را به ابوالفضل سپرده‌ست علی بنویسید که بابا غم دختر دارد خواهری گریه به شاهش بکند بر روی تل گریه‌ بر روز سیاهش بکند بر روی تل می‌شود خوب نگاهش بکند بر روی تل شمر اگر پا ز روی سینه‌ی او بردارد سیب سرخی چو رسیده به کمال افتاده‌ست از سر مرکب خود بی پر و بال افتاده‌ست به روی پیکر او شکل هلال افتاده‌ست نعل تازه چقدر میل به پیکر دارد