راه شام از کربلا به شام چو پیمود مرحله آن کاروان بی‌کس و بی‌زاد و راحله زآن کشتگان، چو مرحله‌ای می‌شدند دور دوری ز صبر بود به هفتاد مرحله چون عهد کوفیان، همه را سست، تارِ صبر چون چشم شامیان، همه را تنگ، حوصله طفلانِ پا برهنه، یتیمانِ خون‌جگر از چرخ در شکایت و با بخت، در گِله نیلی، رخی ز سیلی و گل‌گون، رخی ز خون پایی ز قید، خسته و پایی ز آبله زنجیر بود و سلسله‌ی مصطفی و بس یک تن نبود ز‌آن همه، خارج ز سلسله تا شام در مقابل زینب، سر حسین کرده است مهر و ماه، تو گفتی مقابله گفتی فراز نیزه، سر آن بزرگوار نام خدایْ بود، پس از مدّ «بسمله» زآن ناکسان، هر آن ‌چه بر آن بی‌کسان رسید با هیچ کافری نکند این معامله.