حضرت رقیه(سلام الله علیها) رقیه ای تو جوهر جلالت و جلالها رقیه ای تو اکمل کمال هر کمالها تو شاهباز قاف دل که پر زدی به اوج جان مگر رسد به اوج تو ز پر زدن خیالها مگرکه پیک حق کند به سحر خودمدد مرا نگارم از تو شمّه ای خلاصه ی خصالها ز همت بلند تو به آزمون تشنه گی خدایرا که تشنه شد به لعل تو زلالها جلالت علی و هم وقار فاطمی مگر بود ز شان و هیبت تو در جهان مثالها به حیرتم سه ساله ات چگونه من بخوانمت که پیر دهر را بود غم تو از محالها تو آنکه درد را ز پا فکندی از صبوریت که سر فرو بیاورد به پیش تو جبالها چه غم ترا که عاقبت به شامگاه وصل یار شکسته گر بلور جان به سنگ غم ملالها تو عاشقی که سر ز پا ندانی از وصال یار نگنجد عشق را سخن به دفتر و مقالها به روزگار غربت و فراق و حسرت پدر خوش است جان بگیردت نویدی از وصالها چو بلبلی به وصل گل به گلشن وجود تو وزیده از وصال گل نسیمی از شمالها به سالها بنالی از غم برادران خود که گم شد ازسپهر جان دوهمچو جان هلالها ازتبار نورچه خرد وچه کبارشان به عمر خویش دیده ام چه جودها نوالها.