بین دیوار ودری مثل حصیر افتادی یاکه مابین چهل مرد توگیر افتادی چکنم فاطمه تا اشک ترت بند شود چکنم مغنعه بر روی سرت بند شود وسط کوچه دگر همسرمارا نزنید پر شلاق ولگدبر سر زهرا نزنید چکنم فاطمه تا دست زتو بر دارند کاش شمشیربه دستان علی بگذارند این مغیره وسط گریه ی تو می خندد وسط کوچه ره آمدنت می بندد چادرت دروسط,خانه رهاافتاده گوشوارت وسط کوچه چرا افتاده وسط قائله شدچادر بانو خاكي برزمین است تنت فاطمه افلاکی ریسمانی به دو دستان من این قوم زدند مردم شهرمدینه چقدر نامردند پیش چشمان علی تنت زمین افتاده وسط قائله گویا که علی جان داده /حاج آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)/