*﷽*
مکتب_سردار_سلیمانی
یک بار حسین در محل کارش حالش بد شده بود که برده بودنش بیمارستان بقیه الله.
کارش داشتم هرچه زنگ می زدم تلفنش را جواب نمی داد. محل کارش هم می گفتن رفته بیرون و یا رفته وضو بگیرد.
ساعت 9 شب حاج قاسم زنگ زد گفت : "حاج خانم ، حسین کمرش درد گرفته ، آوردمش بیمارستان.احتمالا شب نگه اش دارند. اگر می خواهی یک سر بیا ببینش.
با بچه ها رفتیم بیمارستان. حاج قاسم با خنده گفت : بیا حسین! این هم بچه ها و نوهایت. حسین خجالتی بود. از حرف حاجی رنگش سرخ شد.
با این که یک ماه استراحت مطلق داشت ، اما مثل همیشه گوشش بدهکار نبود.کمربند می بست نماز واجبش را ایستاده و نماز مستحبش را نشسته می خواند. یک هفته نشده رفت سر کار!
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
راوی : همسر شهید
📚 : مجله فکه
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani