#روایت_حبیب
#سردارمقاومت_اسلامی
#شهیدحاج_عمادمغنیه
عماد خیلی فوتبال دوست داشت. به منطقه شیاح در ضاحیه جنوبی می رفت تا با جوانان، بدون اینکه آنها او را بشناسند قوتبال بازی می کرد....
او با وجود تمام دغدغه هایش شوخ بود، لطیفه تعریف می کرد و روحیه شادی داشت.
امکان نداشت در جلسه ای حاضر بشود و اول دو تا سه تا شوخی با این و آن نکند.
انگار که یک سکینه و آرامش قلبی داشت. یعنی اصلا ترسی نداشت.
در همه ی کارهایش توکل به خدا و توسل به ائمه داشت. یعنی اول فکر می کرد، برنامه و امکانات را آماده می کرد و بعدا به خدا توکل می کرد که یا می شد و یا نمی شد.
📚: راز رضوان
#یادعزیزش_باصلوات🌷