كنار ماشين كه رسيد گفت: جورابم را جا گذاشته ام. رفت داخل خانه و من را صدا زد.وقتي رفتم داخل، گفت: با من مشكلي نداري؟ گفتم : نه. گفت: مادر من مثل مادر خودت است. من اين دفعه بر نمي گردم و شهيد مي شوم. جورابش را از جيبش در آورد و پوشيد. 📚مثل مالك، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادی، ص ۷۲