🔰 ای مادران شهدا ! شرمنده ایم
(به مناسبت سالروز وفات
#حضرت_ام_البنین سلام الله علیها، روز
#تکریم_مادران_و_همسران_شهداء)
🔹️یکی از مهم ترین
ویژگی های حضرت فاطمه ام البنین سلام الله علیهاکه ایشان راجاودانه کرد،ادب والای ایشان بود.چیزی که به فرزندبرومندشان
#حضرت_قمربنی_هاشم (علیه السلام) هم به ارث رسیده بود.
🔹️ایشان زمانی که با حضرت علی-علیه السلام- ازدواج کردند، روز اول که به خانه تشریف آوردند، حَسَنین -علیهماالسلام- بیمار بودند. از همان ابتدا، پرستاری آنها را کردند. صدا زدند مادر جان شما این کار را انجام ندهید. ایشان عرض کردند: به من مادر نگویید من کنیز شما هستم و آمده ام کنیزی شما را انجام دهم.
🔹️وقتی حضرت ام البنین، بَشیر را که فرستاده
امام سجاد علیه السلام بود و به مدینه آمده بود تا مردم را از ماجرای کربلا و بازگشت کاروان
امام حسین علیه السلام با خبر سازد، دید. به او فرمود: ای بشیر! از امام حسین علیه السلام چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدا به تو صبر دهد که
عباس تو کشته گردید. ام البنین فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده! بشیر خبر شهادت بقیه فرزندان او را هم اعلام کرد، ولی ام البنین پیوسته از امام حسین علیه السلام خبر می گرفت و می گفت:
فرزندان من و آن چه در زیر آسمان است، فدای حسینم . هنگامی که بشیر خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به آن حضرت داد، صیحه ای کشید و گفت: ای بشیر!
رگ قلبم را پاره کردی و سپس صدا به ناله و شیون بلند کرد.
🔹️
این نشان از ادب یک انسان است.
این ادب، فاطمه ام البنین را جاودانه کرد. ماهم اگر در برابر بزرگان دین این ادب را داشته باشیم جاودانه خواهیم شد.
..............................................
❇مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن، زمان تشییع و تدفینم گریه نکن، زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن،
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را، وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن…!!!
که اسلام در خطر است ….. . . .
قسمتی از وصیت نامه ⚘
شهید سعید زقاقی
ای مادران شهدا ، قبل از آنکه از عزیزانتان شرمنده باشیم از شما شرمنده ایم!
..............................................
❇پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما می پرسيد: چرا ابراهيم، مرخصي نمياد؟ با بهانه هاي مختلف بحث را عوض ميكرديم!
ما می گفتيم: الان عملياته، فعلاً نميتونه بياد و... خلاصه هر روز چيزي مي گفتيم. تا اينكه يكبار مادر آمده بود داخل اتاق. روبروي عكس ابراهيم نشسته و اشك می ريخت! جلو
آمدم. گفتم: مادر چي شده!؟
گفت: من بوي ابراهيم رو حس می كنم! ابراهيم الان توي اين اتاقه! همينجاست و...
وقتي گريه اش كمتر شد گفت: من مطمئن هستم كه ابراهيم⚘شهيد شده.
مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلي فرق كرده بود، هر چه گفتم: بيا بريم خواستگاري، می خوام دامادت كنم، اما او مي گفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنمی گردم. نمی خواهم چشم گرياني گوشه خانه منتظر من باشه!
چند روز بعد دوباره جلوي عكس ابراهيم ايستاده بود و گريه می كرد. ما بالاخره مجبور شديم دائي را بياوريم تا به مادر حقيقت را بگويد.
آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتي قلبي او شديدتر شد و در سي سي یو بيمارستان بستري شد!
سا لهاي بعد وقتي مادر را به
بهشت زهرا می برديم بيشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود. به ياد ابراهيم، كنار قبر شهداي گمنام می نشست. هر چند گريه براي او بد بود. اما عقده دلش را آنجا باز می كرد و حرف دلش را با شهداي گمنام می گفت.
📚کتاب《
سلام بر ابراهیم》
💠
#منبرک
🆔
@manbarak