🌼🍂 🌼من یک مذهبی‌ام 🌼 توی صف عابر بانک، دو نفر اول دختران جوانی هستند که ارام پچ پچ می کنند و بلند بلند می‌خندند. پشت سرشان پسر جوانی ایستاده و با تبلتش ور می‌رود. نفر چهارم مرد میان‌سالی است که پک‌های عمیق به سیگارش می‌زند و دودش را از دماغش بیرون می‌دهد. نفر آخر هم من هستم با یک دنیا دلهره که نکند فاطمه توی ماشین از خواب بیدار شود. پیر زنی جلوی دستگاه عابربانک ایستاده و مرتب دکمه‌ها را می‌زند و ناامیدانه نچ‌نچ می‌کند. ناگهان روبرمی‌گرداند و نگاهی به صف می‌اندازد و با دستش به من اشاره می‌کند: دختر جون بیا! از پله‌های آهنی عابربانک بالا می‌روم. پیر زن رمز کارتش را آرام در گوشم می‌گوید و من وجه را به کارت پسرش منتقل می‌کنم. پیر زن دعاکنان می‌رود و من هم می‌روم آخر صف سر جایم می‌ایستم. تا لحظه‌ای که نوبتم بشود، به این فکر می‌کنم که مردم هنوز به مذهبی‌ها و چادری‌ها اعتماد دارند. کاش با رفتارهای نسنجیده خرابش نکنیم! 🌼🍂 @mangenechi