#داستان_حج_من
#قسمت_یازدهم
رمی اولی و رمی وسطی با تمام فراز و نشیب هایش به پایان رسید
شب اخر شد، فردا باید رمی عقبی را انجام می دادیم، سالمندها را ساعتی، از نیمه شب گذشته بود با اتوبوس فرستادن هتل
مامانم و یکی از هم اتاقی هامون را هم روانه کردیم. من و دوستم موندیم
وسایلمون جمع کردیم و کوله هامون و بستیم باید برای رفتن آماده میشدیم سه روزی که در منا بودیم خاطرات خیلی خوبی داشتیم از در کنار هم بودنمون 🤭 برامون واقعا لذت بخش بود😍
و بلاخره روز آخر رسید، باید از این سرزمین کوچ می کردیم. وسایلمون را برداشتیم و حرکت کردیم روز آفتابیه خیلی گرم سوزنده ای بود یه تیکه ابر هم تو آسمون نبود وقتی افتادیم توی مسیر، جمعیت عظیمی در حال حرکت بسوی جمرات بودند ،به هر طرف نگاه میکردیم 😳 فقط خیل عظیم سفید پوش را می دیدیم
منظره بسیار زیبایی بود در آفتاب سوزان 💥دنبال یه سایه میگشتیم که یک سرباز عرب یه چتر بهمون داد خیلی خوشحال شدیم☺️ گرفتیم با دوستمون دوتایی ازش استفاده کردیم آب پاش هایی هم بود با آب خنک که میپاشیدن رو سرمون چه حال خوبی بهمون میدادن
خلاصه رسیدیم به جمرات و جمعیتی که دلهره توی دلم انداخت😳 چطوری میتونم سنگامو بزنم خدایااا یعنی میتونم !!!
اون لحظه این حدیث پیامبر یادم اومد:
" وقتی پیامبر[ص] ازدحام مردم برای رمی جمرات را دید، فرمود: "همدیگر را به کشتن ندهید، چون سنگ میزنید، با نوک انگشتان پرتاب کنید" و در حدیث دیگر فرمود: " با مثل اینها[ سنگ ریزهها] از زیاده روی در دین بپرهیزید که پیشینیان شما به دلیل زیاده روی در دین هلاک شدند.
این سفارشها نکته مهمی را گوشزد می کندکه حتی در مسیر عبادت و مبارزه با شیطان، بایستی حقوق دیگران را مراعات کرد و به آنان آزار نرساند.
به هر سختی بود با دوستم خودمون و کشوندیم تا نزدیک رمی فرد جلوییمون تا سنگ و پرتاب کرد دستش خورد تو صورت دوستم 😭 این اتفاقات هم ممکنه بیفته سنگمون پرتاب کردیم جالبه سنگ خودمون را توی اون هم سنگی که پرتاب میشد می دیدیم😳
خلاصه رمی جمرات هم به پایان رسید، و بسوی هتل حرکت کردیم. 🙏
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb