eitaa logo
روزمرِگی های من و مامان
57هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
4 فایل
🫶آغوش مادرانه‌ام برایت گستره است🫶 با روزمرگی‌های مادرانه👩‍👧‍👦 آموزش دستپخت مادرانه🍛🍲 آموزش‌ها و سرگرمی ارتباط با من: 🧕 @ghorbani_29 تبلیغات: 🤳 https://eitaa.com/joinchat/520225055Cabc0a1c423
مشاهده در ایتا
دانلود
اول ازین قرار بود👇 راستش اولش که مامان بهم گفت بیا با من بریم حج حرفش و شوخی گرفتم و گفتم نه بابا من اصلا موقعیت و آمادگیش و ندارم وازین حرفها باخودم میگفتم حج رفتن مگه شوخیه خیلی سخته از مامان اصرار از من انکار دیگه مامان از راه احساسی وارد شد که من چطوری تنها برم اونجا بهم کمک میکنن ولی بچه خود آدم یه چیز دیگس دیگه با نارضایتی راضی شدم افتادم دنبال کارهاش از خرید فیش و رفتن محضر که همسرم باید رضایت میداد که خودش داستان داشت می گفت رضایت نمیدم چطوری رضایت بدم دو تا زن هستین سخته و...... ولی خداروشکر روز محضر بدون هیچ حرفی راه افتاد اومد رضایت داد . که تمامش به راحتی آب خوردن انجام شد از کلاس های هفتگی و خرید لوازم وغیره که یادآوریش هم برام شیرینه 😍 شب قبل رفتن مون هم همسرم آش پیش پا رو بار گذاشت همیشه روز قبل رفتن به سفر خیلی کارهای خرده ریز هست که باید انجام بشه من فقط سرم به کارهای خودم بود ولی همسرم درحال تدارک و تهیه آش بود . بنظرم کار اضافی بود توی این شرایط حالا اونروز بخاطر فشار کار و استرس که هم من و هم همسرم دچارش شده بودیم با هم بحث و جدل هم کردیم که حالا براتون تعریف میکنیم خلاصه غروب شده بود تازه داشت آش ها رو تزیین میکرد بگم براتون سر چی حرفمون شد همسرم میگفت برای همسایه ها خودت آش ببری بدی خیلی بهتره منم میگفتم خسته ام نمیتونم ببرم که اخر سر هم بردم ولی همسرم خیلی از دستم دلگیر شد بمن بگو تو که میبردی خوب از اول میگفتی باشه که حالا فردا میخوای بری از هم دلخور نباشین باهم سر سنگین بودیم تا فردا که از صبح دیدم همسرم همش خوابیده بلند نمیشه حالا نگو از غصه که من میخوام برم مریض شده تب ولرز وبدن درد دیگه اونروز و بهش رسیدگی کردم دارو دادم خورده ابمیوه و... خلاصه ساعت 9شب باید توی پارکینگ شهر ری می بودیم اتوبوس ها از اونجا حرکت میکردن به سمت فرودگاه... ادامه دارد.. ⚘️داستان حج من اینستا گرام که فیلتر نشده بود میذاشتیم استقبال زیادی شد خیلی از دوستان تقاضا داشتن ادامه اش را بگذاریم⚘️ 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🕋 به همسرم گفتم نیا حالت خوب نیست قبول نکرد اومد دیگه خواهرها برادرها همسراشون و خاله ها هم اومده بودن بدرقه ما زودتر رفته بودیم یه مقدار طول کشید تا اتو بوسها بیان وقتی که سوار شدیم دیگه باورم شد که دارم میرم هیجان و دلشوره با هم داشتم به همسرم سفارش میکردم هوای بچه ها رو داشته باشه به پسر و دخترم سفارش میکردم خداییش هم تا حالا مدت طولانی ازشون دور نشده بودم همسرم یه بیت شعر زیر لب میخوند "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"😭 توی فرودگاه هم سختی های خودش و داشت مامانم چون پاش درد میکرد براش ویلچر گرفته بودیم خیلی سبک وخوب بود ولی بازم سخت بود بدون مرد دو سه تا ساک دستی که میخواستیم همراه مون باشه با ویلچری که راه وکج وکوله میرفت 😁 بلاخره بعد از گذراندن هفت خوان سواار هواپیما شدیم چند ساعت هم تاخیر داشت نشستیم تو هواپیما ولی ذهنم درگیر بود پیش همسرم بودکه مریض بود تنها هم شده بود پیش دخترم که الان درچه حالیه چون بمن خیلی وابسته است باردار هم که بود پیش پسرم طفلی در که در مهیا شدن سفرم چقدر کمکم بود راستش خودمم خیلی به بچه هام وابسته ام نگران بودم چطوری میتونم این مدت دوری شون و تحمل کنم در جده در مسجدی به اسم جحفه محرم شدیم برای حج عمره تمتع خلاصه وقتی که رسیدیم مکه رفتیم توی هتل انگار یه نفس راحت کشیدم😊🙏 🌺ادامه دارد 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🕋 برای حج عمره تمتع گفتن افراد سالمند بمونن توی هتل چون نصف شب بود خسته راه هم بودن. خلاصه مامان با یک هم اتاقی دیگه مون موندن برا رفتن به خانه خدا از هتل باید دو تا اتوبوس سوار میشدیم از اتوبوس دوم که پیاده شدیم دل توی دلم نبود باورم نمیشد باخودم میگفتم خدایا🙏 یعنی منو خواستی که اومدم!! بعد از یک مقدار پیاده روی چشمم به خانه خدا افتاد لرزش زانوانم قدم هایم را کندتر میکرد خود را حاضرتر از همیشه در پیشگاهش می دیدم حال بنده گنهکاری را داشتم به محکمه حاکمی عادل و بلند مرتبه می کشانند حال یک پریشان در کنار دریایی از آرامش گریه😭 میکردم و شکر خدا چون قابل این همه لطف نبودم خداااایا حالا که منو آوردی کمکم کن اعمالمو خوب انجام بدم احساس خوبی داشتم خدااایا با اینکه کسی از خانواده و نزدیکانم همراهم نیست ولی چرا احساس غربت ندارم خدای من چون تو را حاضر تر از همیشه حس میکنم خداااا منو ببخش که دلم نمیخواست بیام .....😭 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
♡ بعد از انجام اعمال دیگه ما از احرام در اومدیم ولی بعد از نماز معرب و عشا باید سالمندها رو میبردیم برای طواف مامان از ذوقش بدون ویلچر اومد و طوافش هم با پای خودش انجام داد🙄 با اینکه قبلش پاش خیلی درد میکرد ولی خیلی خوشحال بود برای همه هم تعریف میکرد که بدون ویلچر اعمالم و انجام دادم واقعا این که میگن آدم اونجا دردهاش یادش میره راسته بعد از اعمالمون نماز صبح که خوندیم رفتیم هتل وقتی که خوابیدیم آرامش عجیبی داشتیم مدتی که در مکه بودیم تا دوباره محرم بشیم وقت داشتیم که هر روز میرفتیم زیارت و در این مدت چند بار حج مستحبی برای اموات به جا آوردیم راستی یه اتفاق جالب برام افتاد در قسمت بعد براتون میگم 😍 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
در قسمت قبل گفتم که دخترم در ماه های اخر بارداریش بود که ما راهی حج شدیم دخترم یکسره تاکید میکرد که سوره یوسف در جوار خانه خدا بخونم به سیب ببرم براش که بخوره پسرش زیبا بشه منتظر بودم موقعیتی پیش بیاد بتونم سیب تهیه کنم. که سیب🍎شو خدا رسوند اون هم چه سیب🍎ی سرخ و خوشرنگ🍎 از طرفی در طول هفته تا زمانی که ما مکه بودیم هر شب بعد از نماز مغرب و عشا ختم قرآن توسط اعضای کاروان انجام میشد به اینصورت که 30جز قران تقسیم میشد بین همه هرکس یک جز، یکی از این شبها من دو تا سیب قرمز 🍎🍎 باخودم برداشته بودم که میرم حرم سوره یوسف بخونم بهش اونشب همه جمع شدیم به هرکس یک جز قرآن دادند به من جز 12افتاد🤔 نمیدونستم چه سوره ای هستش وقتی که قرآن را باز کردم که یه دفعه دیدم جز 12 سوره یوسف هستش چقدر برام عجیب و جالب بود این دوتا سیب که آوردم و دوبار سوره یوسف را بهشون خوندم عجیب اثرخوبی داشت 🙏در قسمت بعد براتون میگم 🌺👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
درقسمت قبل قضیه سوره یوسف و سیب قرمز براتون گفتم قسمت جالب دیگه اش موقعی که رسیدیم تهران اتفاق افتاد که به وقتش میگم خلاصه روز هایی که در مکه بودیم به سرعت میگذشت روز قبل عرفه در جلسه کاروان توضیحات کافی داده شد ولی هر چی برات توضیح بدن و کتاب بخونی من میگم عرفات و منا معماست تا حضور پیدا نکنی نمیتونی درک کنی😭 از صبح کارهامون کردیم آماده شدیم لباس احرام پوشیدیم رفتیم نمازخونه هتل که برای بار دوم محرم شیم دلهره داشتم لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک» به خودم اومدم روحانی محترم کاروانمون تلبیه را می خواند با یک مرتبه گفتن این جملات، زائر بیت الله الحرام محرم می‌شود حس خوب و عجیبی بعد از محرم شدن پیدا کردم قابل وصف نیست پس از احرام بستن برای حج باید به وادی عرفات می رفتیم در آن‌جا از ظهر روز عرفه تا غروب آن وقوف میکردیم 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
هفتم بعداز اینکه محرم شدیم سوار اتوبوسها شده به طرف عرفات حرکت کردیم اونجا چادر هایی آماده کرده بودن برای اسکان حجاج وقتی وارد شدیم به اندازه ای که بنشینیم و بتونیم یه مقدار پاهامون دراز کنیم جا برامون بود روی زمینی هم که ناصاف بود با این وجود فضای نورانی و معنوی بود همه مشغول عبادت بودند در عرفات، کار دیگرى بجز بودنِ در آنجا واجب نیست، ولى مستحبات بسیارى داره و روایت شده از بهترین مکانها براى استجابت دعاست و دعاهای مهم دعاى معروف ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) و امام زین العابدین(علیه السلام) است منظور ااز وقوف، بودن در آن مکان است چه سواره یا پیاده، نشسته یا خوابیده، یعنى حاجى باید آن روز را در صحراى عرفات بماند و از آنجا خارج نشود. همچنین لازم است از ظهر روز نهم ذى حجه تا مغرب همان روز در عرفات بماند. چادر که اختصاص به ما داشت به چند قسمت تقسیم شده بود هر قسمت یه کاروان مستقر شده بودن من اونجا به مامانم نگاه میکردم ببینم سختش هست یا نه ولی میدیدم از شب تا صبح درحال خواندن نماز و ذکر و راز و نیاز بود با خدا اصلا پاهاش هم درد نمیکردمیپرسیدم پات درد مبکنه ؟میگفت نه خیلی ذوق و شوق داشت فردا خیلی روز مهمی بود باید خودمون و آماده میکردیم... 👇 http://ble.ir/join/ZGFiODBlYz
اون شب با نماز و دعا و صلوات به پایان رسید نماز صبح به جماعت خوانده شد دل توی دلمون نبود انگار حس ورود به جلسه امتحان و داشتیم قبول میشیم یا نه 😫 یکی از دستاورد های عرفه خودشناسى است و باید حاجی در عرفات, به خود متوجه شود, حال و وضع و کارهاى خود را محاسبه کند, اگر خطایى در خود دید, توبه حقیقى کند. در آن جا در پیش گاه خدا به گناهانش اعتراف کند و تصمیم بگیرد. دیگر گناه نکند و خود را همیشه از شیطان و شیطنت ها دور نگه دارد, به این ترتیب شناخت نظرى و عملى خود را در مدرسه فضل پرور عرفات, تکمیل نماید و با قرائت دعاهایى که وارد شده به ویژه دعاى معروف امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) از این مدرسه عالى, فارغ التحصیل شود. بعد از نماز ظهر و عصر دعای عرفه شروع شد مقداری از دعا خوانده شده بود که باران شدیدی شروع به بباریدن کرد انقدر باران شدید بود که به داخل چادرها هم سرایت کرده بود ولی با این حال عده ای رفته بودند زیر باران دعای عرفه را می خواندند تصمیم گرفتم برم زیر باران یعنی یک ثانیه نشده از سر تا پا خیس مثل موش آب کشیده شدم چه حکمتی داشت آن باران خدا خواست توی اون گرمای شدید یه حالی به حجاج بده خدایا شکرت بابت نعمت بارانت در صحرای گرم عرفات🙏🌸 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🕋 دعای عرفه زیر باران به پایان رسید حال و هوای خاصی داشتم در جایی خوانده بودم که عرفات سرزمینی است که دران گناه نشده به همین دلیل دعا در آن مستجاب است. از چادر خارج شدم سبکبار بودم همینطور که می رفتم به اطراف نگاه میکردم چشمم به کوهی افتاد که انبوهی از مردم سفید پوش آنرا فرا گرفته متوجه شدم کوه جبل الرحمه هستش تا نزدیکش رفتم ایستادم و نگاهش کردم چقدر زیبا هوا هم صاف وخالی از ابر بود چند لحظه مات ان صحنه شده بودم با خودم گفتم تا بخواهیم اینجا را ترک کنیم یک بار دیگه میایم نگاهش می کنم بر گشتم کم کم وسایلمون را در کوله ها قرار داده دیگر نشد برم یکبار دیگه کوه را ببینم نماز مغرب را که خواندیم سوار اتوبوسها شده و به طرف منا حرکت کردیم به منا فکر میکردم چطور جایی است وقتی نزدیک سرزمین منا شدیم چادرها نمایان شدن مقداری مسیر طی کردیم تا به محل اسکان مون رسیدیم چند کوچه را پیمودیم کو چه هایی که بین چادرها ایجاد شده بود نامگذاری کرده بودند که چادر خود را گم نکنیم وارد چادر شدیم هرکس جایی را برای خود انتخاب میکرد من و مامان و دو تا هم اتاقی مون که حالا دیگه انقدر با هم دوست شده بودیم باید بگم با دوستامون کنار هم جای گرفتیم ولی جا انقدر تنگ بود می خوابیدیم دیگه نمی تونستیم تکان بخوریم دارد 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
قسمت_دهم👇
قسمت_یازدهم👇
رمی اولی و رمی وسطی با تمام فراز و نشیب هایش به پایان رسید شب اخر شد، فردا باید رمی عقبی را انجام می دادیم، سالمندها را ساعتی، از نیمه شب گذشته بود با اتوبوس فرستادن هتل مامانم و یکی از هم اتاقی هامون را هم روانه کردیم. من و دوستم موندیم وسایلمون جمع کردیم و کوله هامون و بستیم باید برای رفتن آماده میشدیم سه روزی که در منا بودیم خاطرات خیلی خوبی داشتیم از در کنار هم بودنمون 🤭 برامون واقعا لذت بخش بود😍 و بلاخره روز آخر رسید، باید از این سرزمین کوچ می کردیم. وسایلمون را برداشتیم و حرکت کردیم روز آفتابیه خیلی گرم سوزنده ای بود یه تیکه ابر هم تو آسمون نبود وقتی افتادیم توی مسیر، جمعیت عظیمی در حال حرکت بسوی جمرات بودند ،به هر طرف نگاه میکردیم 😳 فقط خیل عظیم سفید پوش را می دیدیم منظره بسیار زیبایی بود در آفتاب سوزان 💥دنبال یه سایه میگشتیم که یک سرباز عرب یه چتر بهمون داد خیلی خوشحال شدیم☺️ گرفتیم با دوستمون دوتایی ازش استفاده کردیم آب پاش هایی هم بود با آب خنک که میپاشیدن رو سرمون چه حال خوبی بهمون میدادن خلاصه رسیدیم به جمرات و جمعیتی که دلهره توی دلم انداخت😳 چطوری میتونم سنگامو بزنم خدایااا یعنی میتونم !!! اون لحظه این حدیث پیامبر یادم اومد: " وقتی پیامبر[ص] ازدحام مردم برای رمی جمرات را دید، فرمود: "همدیگر را به کشتن ندهید، چون سنگ می‌زنید، با نوک انگشتان پرتاب کنید" و در حدیث دیگر فرمود: " با مثل اینها[ سنگ ریزه‌ها] از زیاده روی در دین بپرهیزید که پیشینیان شما به دلیل زیاده روی در دین هلاک شدند. این سفارش‌ها نکته مهمی را گوشزد می کندکه حتی در مسیر عبادت و مبارزه با شیطان، بایستی حقوق دیگران را مراعات کرد و به آنان آزار نرساند. به هر سختی بود با دوستم خودمون و کشوندیم تا نزدیک رمی فرد جلوییمون تا سنگ و پرتاب کرد دستش خورد تو صورت دوستم 😭 این اتفاقات هم ممکنه بیفته سنگمون پرتاب کردیم جالبه سنگ خودمون را توی اون هم سنگی که پرتاب میشد می دیدیم😳 خلاصه رمی جمرات هم به پایان رسید، و بسوی هتل حرکت کردیم. 🙏 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
روی تخت دراز کشیده ام خسته وکوفته ام فکرم گاهی در خانه پیش بچه هایم و همسرم است ‌گاهی در عرفات و منا غمی به دلم می نشیند😔خدا کند فقط مشقت جسم نباشد 🤲 حدیثی از پیامبر بیاد می آورم «حج گذار هنگامی که رمی جمرات می‌کند، از گناهانش خارج می‌شود»آن لحظه سبکی خاصی را و با تمام وجودم حس می کنم 🙂 از خیالم به اتاق برمیگردم هم اتاقی مون چایی☕️ درست کرده مامانمو میبینم که توان نداره دلم میگیره 😔 میگم چی شده؟ میگه از دیشب که اومدیم تب و لرز کردم. مامانو بردم دکتر ببینه . توی هتل دکتر داشتیم🥼 وقتی بردمش میبینم چقدر شلوغه خیلی ها مریض شده بودن و یه یادگاری از مریض شدنمون توی مکه دارم که با خودم به تهران اوردم! که اونجا به مریض ها زیاد دارو نمیدادن فقط میگفتن چایی پررنگ درست کنید غرغره کنید. خیلی هم موثر بود الان هم تا گلو درد وسرفه میاد سراغمون چایی درست می کنم. و مقداری نمک هم می ریزم دوسه بار که انجام میدیم رفع میشه! خلاصه اون روز و فرداش استراحت کردیم . چون راه ها بسته بود طواف ما موکول شد به بعد چند روزی گذشت بلاخره روز طواف رسید سر یه ساعت معینی با کاروان به سمت خانه خدا حرکت می کنیم مامان و با ویلچر میبرم .وقتی رسیدیم اجازه ندادن اشاره کردن که برید طبقه بالا رفتیم بالا خدا خیر بده دو جوان از هتلمون ویلچر مامانمو گرفتن و طوافش را انجام دادن من طوافم و در صحن انجام دادم نماز طواف را با مامان پشت مقام ابراهیم به جاآوردیم ، وبه طرف سعی صفا و مروه حرکت کردیم. 🌱عکس من بعد از سعی😫 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🕋 فضای معنوی خاصی حکمفرماست ذکر دعا وصلوات است که از دهانها خارج شده وبه آسمانها می رود روحانی کاروان دعای مخصوص هر دور را میخواند و ما هم پشت سرش تکرار میکنیم دو جوان کمک میکنن ویلچر مامان را میگیرن ازم و سعیشو انجام میدن خدا بهشون خیر دنیا و آخرت را عطا کند به دور آخر میرسیم دارم فکر میکنم فلسفه سعی صفا و مروه چه بود حضرت ابراهیم هاجر و فرزندش اسماعیل را در سرزمین خشک مکه رها کرد و رفت. اسماعیل تشنه گردید و هاجر در پی آب برآمد. نخست بر صفا رفت و صدا زد: «هل بالوادی من انیس» (آیا در این سرزمین مونس و همدمی هست؟) سپس به مروه رفت و این حرکت را هفت بار انجام داد آن گاه به سراغ کودک آمد و دید او با پای خود زمین را ساییده و چشمه زمزم هویدا شده است. آری هاجر به دنبال مونس و دوست و رفع تشنگی بود؛ پس چشمه‌ای جوشید که هزاران سال است می‌جوشد . به خود آمدم هفت دور تمام شده تقصیر را هم انجام دادیم بعدش نشستیم خستگی در کنیم فکر کردن به ۷ دور طواف نسا سخت بود ولی خدا خیلی کمک مون کرد بعد از کمی استراحت، رفتیم که طواف نسا رو انجام بدیم دور اول با ذکر و صلوات تمام شد جمعیت زیاد است و حرکت کند همین خسته ترمون میکرد طواف نسا تمام شد پشت مقام ابراهیم نماز طواف نسا را هم بجا آوردیم و تمام شد اعمال حج تمتع ما🤚 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🕋 نماز صبح را مقابل خانه خدا به جاآوردیم و بطرف هتل حرکت کردیم رسیدیم هتل دیگه بی هوش شدیم یادمه برای صبحانه هم نرفتیم رستوران اونروز فقط به استراحت گذشت یکی دو روز بعدش هر روز میرفتیم طواف مستحبی انجام میدادیم کسانی که براشون طواف انجام دادم اول به نیت امام حسن عسکری و بعد پدرم و پدر بزرگ ها ومادر بزرگها وبعدش عمه پدرم جالبه کسی خواب دیده بود لباس احرام پوشیده و داره خانه خدا طواف میکنه خوشحال شدم متوجه شدم هدیه من بهش رسیده روز وداع با مکه فرا رسید و ساک هامون و بستیم و تحویل دادیم و طواف وداع چقدر سخت بود و غمناک فقط دلخوشیمون این بود میخواهیم بریم مدینه زیارت پیامبر وارد مدینه که شدیم شور و شوق زایدالوصفی داشتم کلا حال و هوای مدینه اینطوریه که حال خوب کنه رفتیم هتل ساک ها رو گذاشتیم بعد از کمی استراحت بطرف حرم پیامبر حرکت کردیم نزدیک به گنبد بارگاه که میرسم چشمانم‌ را می بندم وقتی چشمانم را باز میکنم گنبد را می بینم با خودم زمزمه می کنم درود خداوند بر تو باد؛ پیامبرم تا مادامی که حیات در کائنات باقی است. چه مغناطیسی دارد این گنبد سبز همینطور که به طرفش میروم مکان و زمان را فراموش می کنم زیر لب صلوات میفرستم به باب جبرئیل میرسیم نسیم خنکی همراه با عطر گلهای رز و محمدی به استقبال می آیند هرچه بود فقط نور بود و نور به خود می آیم در حرم پیامبر رحمت هستم دو رکعت نماز به جا می آورم خدایا متشکرم من کجا حرم پیامبر کجا باچشمان خیس😭 بطرف بقیع حرکت میکنیم... ادامه دارد 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🌼 داستان حج من به قبرستان بقیع میرسیم اینجا روضه نیاز نیست خود بخود اشک هایت سرازیر میشود از پشت نرده ها چشمت که خاک ها سنگ و کلوخ ها که میافتد بغضت میترکد آخر نه گنبدی نه گلدسته ای و نه شمعی 😭گفته اند اینجا مدفن خانم های محترمی است دختر رسول خدا (ص) حصرت "فاطمه زهرا سلام الله" مادر اولین امام ما، خانم "فاطمه بنت اسد"، مادر حضرت عباس خانم "ام البنین" و دایه رسول الله "خانم حلیمه" با خودم می گویم کاش در باز میشد می رفتیم و با این خانمها درد دل می کردیم اما 😭 آقایی آرام دعای توسل میخواند ماهم باهاش تکرار میکنیم اینجا گریه ممنوع است ولی از شانس ما از نگهبان ها خبری نیست از فرصت استفاده کرده یک دل سیر گریه میکنیم 😭 ارواح مقدس این مکان افرادی بودند که برای نسل اندر نسل بشر نور و روشنی و هدایت به ارمغان اورده بودند اما دریغ که اجازه اشک برای اینها را نداشتیم 😭 بعداز زیارت ارواح مقدس بقیع بطرف هتل می رویم و بعداز ناهار و استراحت برای نماز مغرب بطرف حرم پیغمبر حرکت می کنیم این ۵ روز که مدینه بودیم مقداری از وقتمون برای خرید سوغاتی در اطراف هتل محل اقامتمون هدر رفت اما بقیه اش در حرم پیامبر بودیم نمازهای صبح و ظهر و شب در حرم پیامبر اکثراً به جماعت می خواندیم شبهای حرم پیامبر خیلی با صفاست نسیم خنکی که می می وَزد روح را جلا می دهد بلاخره بعد از ۴ روز باید اماده می شدیم برای حرکت به سمت وطن خدا حافظی سخت است ولی چاره ای نیست باید رفت😭 ✍️روزمرِگی_من_و_مامان 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb 🌼
داستان حج من 🕋 چمدانها رو می بندیم باید از این سرزمین کوچ کنیم تاریخ استفاده از این جا برایمان به اتمام رسیده😭 با اندوه ساکها رامیبندیم اگر اشتیاق دیدار خانواده نبود. از دلتنگی جدا شدن، از سرزمین وحی مریض میشدیم. حرکت می کنیم به سمت فرودگاه در اتوبوس همه گریه می کنن چندتا آقای مسن هستند که بلند بلند گریه می کنن😭 به فرودگاه می رسیم و با تحویل ساکها بطرف سالن پرواز می رویم این چند وقت مثل خواب و رویا گذشت سختیهایش فراموش شد ولی حلاوتش تا مدتها ماند سوار هواپیما میشویم. به مامانم نگاه میکنم چقدر نورانی شده انگار چند سال هم جوانتر شده است این هم از موهبات حج است دیگر از هواپیما که خارج میشویم دیگر صبرمان نیست که خانواده مان را ببینیم ساکها را تحویل میگیریم بطرف در خروجی که می رویم میبینیم اوه همه خانواده از کوچک تا بزرگ امده اند حالا میفهمم چقدر دلم برایشان تنگ شده مراسم رو بوسی تمام می شود سوار ماشین ها میشویم همه یک راست به خانه ما می رویم . از چند روز قبل همسرم با خواهر و عروسم خانه را آماده کرده اند از صبح هم خورشت قورمه سبزی 😋بار گذاشته بودند الحق که همسرم سنگ تمام گذاشته بود برای پذیرایی از مهمان ها خدا خیرش بدهد.😍 ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb 🌼
🌼 داستان حج من خدا خیرشون بده همه چیز را برای ورود مون مهیا کردن یکی منقل اسفند بدست و یکی دارد گوسفند قربانی می کند و استقبال همسایه ها مقابل منزل چه شور و هیجانی ایجاد کرده وارد خانه میشویم دلم برای بچه ها و همسرم خیلی تنگ شده بود دوست داشتم دور و برم باشن یک عالمه حرف داشتم بهشون بگم بخودم که اومدم دیدم چقدر حرف زده و تعریف کرده ام وقتی که داستان دو تا سیب قرمز که در خانه خدا و سوره یوسف را که بهشون خوندم را تعریف کردم حسین (پسرم) ازم خواستش که یکی از اون سیب ها رو هم بدهم به خانمش بخورد اونموقع متوجه شدم که عروسم هم بارداره 🙄 و سه ماهشه اینگونه شد که عروسم و دخترم با خوردن سیب های متبرک شده برای ما نورا و محمد فادی زیبا و با هوش و با مزه را بدنیا اوردند.🥰 این بود داستان سفر حج من 🕋 به پایان آمد دفتر حکایت همچنان باقیست ✍️روزمرِگی_من_و_مامان 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb 🌼
اون شب با نماز و دعا و صلوات به پایان رسید نماز صبح به جماعت خوانده شد دل توی دلمون نبود انگار حس ورود به جلسه امتحان و داشتیم قبول میشیم یا نه 😫 یکی از دستاورد های عرفه خودشناسى است و باید حاجی در عرفات, به خود متوجه شود, حال و وضع و کارهاى خود را محاسبه کند, اگر خطایى در خود دید, توبه حقیقى کند. در آن جا در پیش گاه خدا به گناهانش اعتراف کند و تصمیم بگیرد. دیگر گناه نکند و خود را همیشه از شیطان و شیطنت ها دور نگه دارد, به این ترتیب شناخت نظرى و عملى خود را در مدرسه فضل پرور عرفات, تکمیل نماید و با قرائت دعاهایى که وارد شده به ویژه دعاى معروف امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) از این مدرسه عالى, فارغ التحصیل شود. بعد از نماز ظهر و عصر دعای عرفه شروع شد مقداری از دعا خوانده شده بود که باران شدیدی شروع به بباریدن کرد انقدر باران شدید بود که به داخل چادرها هم سرایت کرده بود ولی با این حال عده ای رفته بودند زیر باران دعای عرفه را می خواندند تصمیم گرفتم برم زیر باران یعنی یک ثانیه نشده از سر تا پا خیس مثل موش آب کشیده شدم چه حکمتی داشت آن باران خدا خواست توی اون گرمای شدید یه حالی به حجاج بده خدایا شکرت بابت نعمت بارانت در صحرای گرم عرفات ✍️روزمرِگی_من_و_مامان 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb 🌼