#داستان_حج_من♡
#قسمت_هشتم
اون شب با نماز و دعا و صلوات به پایان رسید نماز صبح به جماعت خوانده شد دل توی دلمون نبود انگار حس ورود به جلسه امتحان و داشتیم قبول میشیم یا نه 😫
یکی از دستاورد های عرفه خودشناسى است و باید حاجی در عرفات, به خود متوجه شود, حال و وضع و کارهاى خود را محاسبه کند, اگر خطایى در خود دید, توبه حقیقى کند. در آن جا در پیش گاه خدا به گناهانش اعتراف کند و تصمیم بگیرد. دیگر گناه نکند و خود را همیشه از شیطان و شیطنت ها دور نگه دارد, به این ترتیب شناخت نظرى و عملى خود را در مدرسه فضل پرور عرفات, تکمیل نماید و با قرائت دعاهایى که وارد شده به ویژه دعاى معروف امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) از این مدرسه عالى, فارغ التحصیل شود. بعد از نماز ظهر و عصر دعای عرفه شروع شد مقداری از دعا خوانده شده بود که باران شدیدی شروع به بباریدن کرد انقدر باران شدید بود که به داخل چادرها هم سرایت کرده بود ولی با این حال عده ای رفته بودند زیر باران دعای عرفه را می خواندند تصمیم گرفتم برم زیر باران یعنی یک ثانیه نشده از سر تا پا خیس مثل موش آب کشیده شدم چه حکمتی داشت آن باران خدا خواست توی اون گرمای شدید یه حالی به حجاج بده خدایا شکرت بابت نعمت بارانت در صحرای گرم عرفات🙏🌸
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من🕋
#قسمت_نهم
دعای عرفه زیر باران به پایان رسید حال و هوای خاصی داشتم در جایی خوانده بودم که عرفات سرزمینی است که دران گناه نشده به همین دلیل دعا در آن مستجاب است. از چادر خارج شدم سبکبار بودم همینطور که می رفتم به اطراف نگاه میکردم چشمم به کوهی افتاد که انبوهی از مردم سفید پوش آنرا فرا گرفته متوجه شدم کوه جبل الرحمه هستش تا نزدیکش رفتم ایستادم و نگاهش کردم چقدر زیبا هوا هم صاف وخالی از ابر بود چند لحظه مات ان صحنه شده بودم با خودم گفتم تا بخواهیم اینجا را ترک کنیم یک بار دیگه میایم نگاهش می کنم بر گشتم کم کم وسایلمون را در کوله ها قرار داده دیگر نشد برم یکبار دیگه کوه را ببینم
نماز مغرب را که خواندیم سوار اتوبوسها شده و به طرف منا حرکت کردیم
به منا فکر میکردم چطور جایی است وقتی نزدیک سرزمین منا شدیم چادرها نمایان شدن مقداری مسیر طی کردیم تا به محل اسکان مون رسیدیم چند کوچه را پیمودیم کو چه هایی که بین چادرها ایجاد شده بود نامگذاری کرده بودند که چادر خود را گم نکنیم وارد چادر شدیم هرکس جایی را برای خود انتخاب میکرد من و مامان و دو تا هم اتاقی مون که حالا دیگه انقدر با هم دوست شده بودیم باید بگم با دوستامون کنار هم جای گرفتیم ولی جا انقدر تنگ بود می خوابیدیم دیگه نمی تونستیم تکان بخوریم
#ادامه دارد
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من
#قسمت_یازدهم
رمی اولی و رمی وسطی با تمام فراز و نشیب هایش به پایان رسید
شب اخر شد، فردا باید رمی عقبی را انجام می دادیم، سالمندها را ساعتی، از نیمه شب گذشته بود با اتوبوس فرستادن هتل
مامانم و یکی از هم اتاقی هامون را هم روانه کردیم. من و دوستم موندیم
وسایلمون جمع کردیم و کوله هامون و بستیم باید برای رفتن آماده میشدیم سه روزی که در منا بودیم خاطرات خیلی خوبی داشتیم از در کنار هم بودنمون 🤭 برامون واقعا لذت بخش بود😍
و بلاخره روز آخر رسید، باید از این سرزمین کوچ می کردیم. وسایلمون را برداشتیم و حرکت کردیم روز آفتابیه خیلی گرم سوزنده ای بود یه تیکه ابر هم تو آسمون نبود وقتی افتادیم توی مسیر، جمعیت عظیمی در حال حرکت بسوی جمرات بودند ،به هر طرف نگاه میکردیم 😳 فقط خیل عظیم سفید پوش را می دیدیم
منظره بسیار زیبایی بود در آفتاب سوزان 💥دنبال یه سایه میگشتیم که یک سرباز عرب یه چتر بهمون داد خیلی خوشحال شدیم☺️ گرفتیم با دوستمون دوتایی ازش استفاده کردیم آب پاش هایی هم بود با آب خنک که میپاشیدن رو سرمون چه حال خوبی بهمون میدادن
خلاصه رسیدیم به جمرات و جمعیتی که دلهره توی دلم انداخت😳 چطوری میتونم سنگامو بزنم خدایااا یعنی میتونم !!!
اون لحظه این حدیث پیامبر یادم اومد:
" وقتی پیامبر[ص] ازدحام مردم برای رمی جمرات را دید، فرمود: "همدیگر را به کشتن ندهید، چون سنگ میزنید، با نوک انگشتان پرتاب کنید" و در حدیث دیگر فرمود: " با مثل اینها[ سنگ ریزهها] از زیاده روی در دین بپرهیزید که پیشینیان شما به دلیل زیاده روی در دین هلاک شدند.
این سفارشها نکته مهمی را گوشزد می کندکه حتی در مسیر عبادت و مبارزه با شیطان، بایستی حقوق دیگران را مراعات کرد و به آنان آزار نرساند.
به هر سختی بود با دوستم خودمون و کشوندیم تا نزدیک رمی فرد جلوییمون تا سنگ و پرتاب کرد دستش خورد تو صورت دوستم 😭 این اتفاقات هم ممکنه بیفته سنگمون پرتاب کردیم جالبه سنگ خودمون را توی اون هم سنگی که پرتاب میشد می دیدیم😳
خلاصه رمی جمرات هم به پایان رسید، و بسوی هتل حرکت کردیم. 🙏
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من
#قسمت_دوازدهم
روی تخت دراز کشیده ام خسته
وکوفته ام فکرم گاهی در خانه پیش بچه هایم و همسرم است گاهی در عرفات و منا غمی به دلم می نشیند😔خدا کند فقط مشقت جسم نباشد 🤲
حدیثی از پیامبر بیاد می آورم «حج گذار هنگامی که رمی جمرات میکند، از گناهانش خارج میشود»آن لحظه سبکی خاصی را و با تمام وجودم حس می کنم 🙂
از خیالم به اتاق برمیگردم
هم اتاقی مون چایی☕️ درست کرده مامانمو میبینم که توان نداره دلم میگیره 😔
میگم چی شده؟ میگه از دیشب که اومدیم تب و لرز کردم.
مامانو بردم دکتر ببینه .
توی هتل دکتر داشتیم🥼 وقتی بردمش میبینم چقدر شلوغه خیلی ها مریض شده بودن و یه یادگاری از مریض شدنمون توی مکه دارم که با خودم به تهران اوردم! که اونجا به مریض ها زیاد دارو نمیدادن فقط میگفتن چایی پررنگ درست کنید غرغره کنید. خیلی هم موثر بود الان هم تا گلو درد وسرفه میاد سراغمون چایی درست می کنم. و مقداری نمک هم می ریزم دوسه بار که انجام میدیم رفع میشه!
خلاصه اون روز و فرداش استراحت کردیم .
چون راه ها بسته بود طواف ما موکول شد به بعد چند روزی گذشت
بلاخره روز طواف رسید
سر یه ساعت معینی با کاروان به سمت خانه خدا حرکت می کنیم مامان و با ویلچر میبرم .وقتی رسیدیم اجازه ندادن اشاره کردن که برید طبقه بالا رفتیم بالا خدا خیر بده دو جوان از هتلمون ویلچر مامانمو گرفتن و طوافش را انجام دادن من طوافم و در صحن انجام دادم
نماز طواف را با مامان پشت مقام ابراهیم به جاآوردیم ، وبه طرف سعی صفا و مروه حرکت کردیم.
🌱عکس من بعد از سعی😫
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من🕋
#سعی_صفا_و_مروه
فضای معنوی خاصی حکمفرماست ذکر دعا وصلوات است که از دهانها خارج شده وبه آسمانها می رود
روحانی کاروان دعای مخصوص هر دور را میخواند و ما هم پشت سرش تکرار میکنیم دو جوان کمک میکنن ویلچر مامان را میگیرن ازم و سعیشو انجام میدن خدا بهشون خیر دنیا و آخرت را عطا کند به دور آخر میرسیم دارم فکر میکنم فلسفه سعی صفا و مروه چه بود
حضرت ابراهیم هاجر و فرزندش اسماعیل را در سرزمین خشک مکه رها کرد و رفت. اسماعیل تشنه گردید و هاجر در پی آب برآمد. نخست بر صفا رفت و صدا زد: «هل بالوادی من انیس» (آیا در این سرزمین مونس و همدمی هست؟)
سپس به مروه رفت و این حرکت را هفت بار انجام داد آن گاه به سراغ کودک آمد و دید او با پای خود زمین را ساییده و چشمه زمزم هویدا شده است.
آری هاجر به دنبال مونس و دوست و رفع تشنگی بود؛ پس چشمهای جوشید که هزاران سال است میجوشد
. به خود آمدم هفت دور تمام شده
تقصیر را هم انجام دادیم
بعدش نشستیم خستگی در کنیم
فکر کردن به ۷ دور طواف نسا سخت بود
ولی خدا خیلی کمک مون کرد بعد از کمی استراحت، رفتیم که طواف نسا رو انجام بدیم
دور اول با ذکر و صلوات تمام شد جمعیت زیاد است و حرکت کند همین خسته ترمون میکرد
طواف نسا تمام شد پشت مقام ابراهیم نماز طواف نسا را هم بجا آوردیم و تمام شد اعمال حج تمتع ما🤚
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من🕋
نماز صبح را مقابل خانه خدا به جاآوردیم
و بطرف هتل حرکت کردیم رسیدیم هتل دیگه بی هوش شدیم یادمه برای صبحانه هم نرفتیم رستوران
اونروز فقط به استراحت گذشت یکی دو روز بعدش هر روز میرفتیم طواف مستحبی انجام میدادیم
کسانی که براشون طواف انجام دادم
اول به نیت امام حسن عسکری و بعد پدرم و پدر بزرگ ها ومادر بزرگها وبعدش عمه پدرم
جالبه کسی خواب دیده بود لباس احرام پوشیده و داره خانه خدا طواف میکنه
خوشحال شدم
متوجه شدم هدیه من بهش رسیده
روز وداع با مکه فرا رسید و ساک هامون و بستیم و تحویل دادیم و طواف وداع چقدر سخت بود و غمناک فقط دلخوشیمون این بود میخواهیم بریم مدینه زیارت پیامبر
وارد مدینه که شدیم
شور و شوق زایدالوصفی داشتم
کلا حال و هوای مدینه اینطوریه که
حال خوب کنه
رفتیم هتل ساک ها رو گذاشتیم بعد از کمی استراحت بطرف حرم پیامبر حرکت کردیم
نزدیک به گنبد بارگاه که میرسم چشمانم را می بندم وقتی چشمانم را باز میکنم گنبد را می بینم
با خودم زمزمه می کنم
درود خداوند بر تو باد؛ پیامبرم تا مادامی که حیات در کائنات باقی است.
چه مغناطیسی دارد این گنبد سبز
همینطور که به طرفش میروم مکان و زمان را فراموش می کنم زیر لب صلوات میفرستم
به باب جبرئیل میرسیم نسیم خنکی همراه با عطر گلهای رز و محمدی به استقبال می آیند
هرچه بود فقط نور بود و نور
به خود می آیم در حرم پیامبر رحمت هستم دو رکعت نماز به جا می آورم
خدایا متشکرم من کجا حرم پیامبر کجا
باچشمان خیس😭
بطرف بقیع حرکت میکنیم...
ادامه دارد
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🌼
داستان حج من
به قبرستان بقیع میرسیم
اینجا روضه نیاز نیست خود بخود اشک هایت سرازیر میشود
از پشت نرده ها چشمت که خاک ها سنگ و کلوخ ها که میافتد بغضت میترکد آخر نه گنبدی نه گلدسته ای و نه شمعی 😭گفته اند اینجا مدفن خانم های محترمی است دختر رسول خدا (ص) حصرت "فاطمه زهرا سلام الله"
مادر اولین امام ما، خانم "فاطمه بنت اسد"، مادر حضرت عباس خانم "ام البنین" و
دایه رسول الله "خانم حلیمه"
با خودم می گویم کاش در باز میشد می رفتیم و با این خانمها درد دل می کردیم اما 😭
آقایی آرام دعای توسل میخواند ماهم باهاش تکرار میکنیم اینجا گریه ممنوع است ولی از شانس ما از نگهبان ها خبری نیست از فرصت استفاده کرده یک دل سیر گریه میکنیم 😭
ارواح مقدس این مکان افرادی بودند که برای نسل اندر نسل بشر نور و روشنی و هدایت به ارمغان اورده بودند اما دریغ که اجازه اشک برای اینها را نداشتیم 😭
بعداز زیارت ارواح مقدس بقیع بطرف هتل می رویم
و بعداز ناهار و استراحت برای نماز مغرب بطرف حرم پیغمبر حرکت می کنیم
این ۵ روز که مدینه بودیم مقداری از وقتمون برای خرید سوغاتی در اطراف هتل محل اقامتمون هدر رفت اما بقیه اش در حرم پیامبر بودیم نمازهای صبح و ظهر و شب در حرم پیامبر اکثراً به جماعت می خواندیم شبهای حرم پیامبر خیلی با صفاست نسیم خنکی که می می وَزد روح را جلا می دهد بلاخره بعد از ۴ روز باید اماده می شدیم برای حرکت به سمت وطن
خدا حافظی سخت است ولی چاره ای نیست باید رفت😭
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من
#حرم_پیامبر
#قبرستان_بقیع
#عکس_خودم_و_دوستم
🌼
داستان حج من 🕋
چمدانها رو می بندیم باید از این سرزمین کوچ کنیم تاریخ استفاده از این جا برایمان به اتمام رسیده😭
با اندوه ساکها رامیبندیم
اگر اشتیاق دیدار خانواده نبود.
از دلتنگی جدا شدن، از سرزمین وحی مریض میشدیم.
حرکت می کنیم به سمت فرودگاه
در اتوبوس همه گریه می کنن چندتا آقای مسن هستند که بلند بلند گریه می کنن😭
به فرودگاه می رسیم و با تحویل ساکها بطرف سالن پرواز می رویم این چند وقت مثل خواب و رویا گذشت سختیهایش فراموش شد ولی حلاوتش تا مدتها ماند
سوار هواپیما میشویم.
به مامانم نگاه میکنم چقدر نورانی شده انگار چند سال هم جوانتر شده است این هم از موهبات
حج است دیگر
از هواپیما که خارج میشویم
دیگر صبرمان نیست که خانواده مان را ببینیم ساکها را تحویل میگیریم
بطرف در خروجی که می رویم
میبینیم اوه همه خانواده از کوچک تا بزرگ امده اند
حالا میفهمم چقدر دلم برایشان تنگ شده مراسم رو بوسی تمام می شود سوار ماشین ها میشویم
همه یک راست به خانه ما می رویم .
از چند روز قبل همسرم با خواهر و عروسم خانه را آماده کرده اند از صبح هم خورشت قورمه سبزی 😋بار گذاشته بودند الحق که همسرم سنگ تمام گذاشته بود برای پذیرایی از مهمان ها خدا خیرش بدهد.😍
ادامه دارد
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من
#عکس_من_و_پسرم
🌼
🌼
داستان حج من
خدا خیرشون بده همه چیز را برای ورود مون مهیا کردن
یکی منقل اسفند بدست و یکی دارد گوسفند قربانی می کند و استقبال همسایه ها مقابل منزل چه شور و هیجانی ایجاد کرده وارد خانه میشویم
دلم برای بچه ها و همسرم خیلی تنگ شده بود دوست داشتم دور و برم باشن
یک عالمه حرف داشتم بهشون بگم بخودم که اومدم دیدم چقدر حرف زده و تعریف کرده ام
وقتی که
داستان دو تا سیب قرمز که در خانه خدا و سوره یوسف را که بهشون خوندم را تعریف کردم
حسین (پسرم) ازم خواستش که یکی از اون سیب ها رو هم بدهم به خانمش بخورد
اونموقع متوجه شدم که عروسم هم بارداره 🙄 و سه ماهشه اینگونه شد که عروسم و دخترم با خوردن سیب های متبرک شده برای ما نورا و محمد فادی زیبا و با هوش و با مزه را بدنیا اوردند.🥰
این بود داستان سفر حج من 🕋
به پایان آمد دفتر حکایت همچنان باقیست
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#داستان_حج_من
🌼
#داستان_حج_من♡
#قسمت_هشتم
اون شب با نماز و دعا و صلوات به پایان رسید نماز صبح به جماعت خوانده شد دل توی دلمون نبود انگار حس ورود به جلسه امتحان و داشتیم قبول میشیم یا نه 😫
یکی از دستاورد های عرفه خودشناسى است و باید حاجی در عرفات, به خود متوجه شود, حال و وضع و کارهاى خود را محاسبه کند, اگر خطایى در خود دید, توبه حقیقى کند. در آن جا در پیش گاه خدا به گناهانش اعتراف کند و تصمیم بگیرد. دیگر گناه نکند و خود را همیشه از شیطان و شیطنت ها دور نگه دارد, به این ترتیب شناخت نظرى و عملى خود را در مدرسه فضل پرور عرفات, تکمیل نماید و با قرائت دعاهایى که وارد شده به ویژه دعاى معروف امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) از این مدرسه عالى, فارغ التحصیل شود. بعد از نماز ظهر و عصر دعای عرفه شروع شد مقداری از دعا خوانده شده بود که باران شدیدی شروع به بباریدن کرد انقدر باران شدید بود که به داخل چادرها هم سرایت کرده بود ولی با این حال عده ای رفته بودند زیر باران دعای عرفه را می خواندند تصمیم گرفتم برم زیر باران یعنی یک ثانیه نشده از سر تا پا خیس مثل موش آب کشیده شدم چه حکمتی داشت آن باران خدا خواست توی اون گرمای شدید یه حالی به حجاج بده خدایا شکرت بابت نعمت بارانت در صحرای گرم عرفات
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🌼