#شهیدانه
من به پای شهادت شما نشستهام»
سرانجام در همان شهر اصفهان میان آن دو خطبه عقد خوانده شد، بدون آنکه مراسم خاصی داشته باشند. خانواده عروس برای حاج همت انگشتر عقیق 150 تومانی خریدند و حاجی هم برای عروس یک حلقه هزار تومانی. «برای عقد که میرفتیم یک جفت کفش ملیِ بندی پایم بود و مقنعه مشکی سرم که خانم برادر حاجی آن را برداشت و جایش یک روسری کِرِم داد و گفت: شگون ندارد. حاجی هم با لباس سپاه آمد. البته لباس برادرش، چون به کهنگی لباس خودشان نبود. هرچند به قد او کمی بلند بود و حاجی پاچههای شلوار را
حاجی پاچههای شلوار را برای آنکه اندازه شود گِتر کرده بود. اگر کسی ایشان را میدید فکر میکرد اعزام است برای جبهه البته پیش از این عروس گفته بود که: «فقط یک درخواست دارم. برای عقد برویم پیش امام». حاج همت دو روز بعد به این درخواست این گونه پاسخ داد: «شما هر تقاضایی دارید انجام میدهم، ولی از من نخواهید لحظهای از عمر مردی را که باید صرف این همه مسلمان شود برای عقد خودم اختصاص بدهم. سر پل صراط نمیتوانم این قصور را جواب بدهم».
همان شب که عقد برقرار شد،
راوی: همسر شهید همت
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb