هم اتومبیل عمویم را قرض کردم و با 15 هزار تومان آن را گل زدم. 150 هزار تومان هم هزینه سفره عقدمان شد. من هم خرید زیادی نداشتم. یک حلقه نقره 40 هزار تومانی خریدم، کت و شلوار ساده، فکر کنم همه خریدم به 300 هزار تومان هم نرسید.» بین همه این خرج‌ها می‌ماند محل برگزاری جشن عقد کنان که به پیشنهاد پدر آزاده مراسم را در خانه آنها می‌گیرند، آن هم با جوجه کباب و سه نوع میوه ضمن آنکه نیمی از این هزینه‌ها را نیز پدر آزاده تقبل می‌کند. این زوج تصمیم می‌گیرند هزینه عروسی را خرج سفر کنند. به این ترتیب برای خودشان یک بلیط به کربلا می‌خرند؛ قبل از سفر شام مختصری به مهمانشان می دهند که تعداد زیادی هم نیستند و راهی کربلا می‌شوند. البته قبل از آن مسعود ماجرای دزدیده شدن پاسپورتش را دو روز قبل از سفر می‌گوید و تلاشی که برای پیدا کردنش می‌کند. سفر آنها یک هفته‌ای طول می‌کشد و بعد از آن راهی خانه ای می‌شوند که مسعود در پرند اجاره کرده است و به این ترتیب زندگی مشترک خود را در خانه‌ای ساده شروع می‌کنند. مسعود در جای جای مصاحبه‌اش تاکید می‌کند که «نباید خیلی سخت گرفت؛ البته آنهایی که دستشان به دهانشان می‌رسد می‌توانند با شکوه بیشتر این مراسم ماندگار را برگزار کنند اما کم نیستند زوج‌هایی که فقط برای مادیات زندگی خود را خراب می‌کنند.» او اکنون در حالی که یک سال از زندگی مشترکش می‌گذر درآمد زیادی ندارد اما به آینده‌ای امیدوار است و برنامه‌های زیادی برای آن دارد. 🌸 قسمت چهارم و پایانی ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb