eitaa logo
روزمرِگی های من و مامان
57هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
4 فایل
🫶آغوش مادرانه‌ام برایت گستره است🫶 با روزمرگی‌های مادرانه👩‍👧‍👦 آموزش دستپخت مادرانه🍛🍲 آموزش‌ها و سرگرمی ارتباط با من: 🧕 @ghorbani_29 تبلیغات: 🤳 https://eitaa.com/joinchat/520225055Cabc0a1c423
مشاهده در ایتا
دانلود
در جلسه دونفره حتما در مورد مسائل جدي حرف بزنيد. مهم ترین مسائل را مطرح کنید، متاسفانه بسیاری از افراد درمورد گل، رنگ موردعلاقه، غذا و چیزهای پیش پا افتاده سوال می پرسند در حالی که مسائل بسیار مهم تری نیز وجود دارد. دنبال تشابه باشید نه به دنبال مردی که مانند شاهزاده داستان ها با اسب سفید وارد زندگی شما شود، از مقایسه زندگی خود با دیگران دست بکشید. اگر به هر دلیلی به مردها یا زن ها اعتماد ندارید پیش از خواستگاری به مشاور مراجعه کنید، به خاطر داشته باشید که عدم اعتماد باعث مشکلات بسیاری در رابطه شما می شود. در صورتی که درگیر بیماری هستید حتما آن را مطرح کرده و جزئیات بیماری را نیز مطرح کنید، به خاطر داشته باشید که همسر شما حق دارد تمام جزئیات را در مورد شما بداند و سپس تصمیم بگیرد. نیازی نیست تمام کارهایی که در دوران مجردی انجام داده اید را ذکر کنید، به خاطر داشته باشید که تمام انسان ها گاهی با خطاها و مشکلاتی روبرو می شوند و نیازی نیست که همه آن ها در جلسات خواستگاری ذکر شود. تنها مواردی را ذکر کنید که بر آینده رابطه شما تاثیر می گذارد 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
یک عبارت ساده اما بسیار مهم که باید در جلسات خواستگاری رعایت کنید این است که سعی کنید دلنشین باشید. مسلماً در جلسه اول خواستگارى، چشم‌هاى خواستگار جستجوگر است و خوش لباسى بدون جوگیر شدن معقول ترین حالت است. اما اگر دخترى متوجه شایستگى هاى خواستگار شد، بهتراست در جلسات بعدى تدبیر به خرج دهد و علاوه بر خوش لباسى و متانت، رفتارهاى نرم‌ترى از خود نشان دهد. مسلماً در تیپ شخصیتى شما، او نباید به این نتیجه برسد که شما هیچ بلد نیستید و جذاب بودن را نمى فهمید. خوش سخن گفتن، عاقل بودن، لبخند به موقع داشتن، تیپ مناسب داشتن، گهگاهى تأیید کردن مرد و.... خداوند ظرفیت دلبرى حلال را در وجود شما گذاشته و باید در وقت خودش از آن بهره ببرید. اما مراقب باشید تا وقتى خواستگار جدى نیست و مطمئن نیستید جوابتون مثبت باشه تا وقتى به دل شما و خانواده شما ننشسته است گوهر طنازى و دلبرى خود را در معرض حراج قرار ندهید. ممکن است طرف سوء تفاهم کند و اشتباه برداشت نماید و یا برعکس، سوء استفاده نموده و ضربه بزند. 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
برخلاف شب اول خواستگاری دیگر نیازی به پرسیدن سوالات معرفی نیست و در حقیقت این چیزی است که همان شب اول باید تمام و کمال بدانید. سوالات شب دوم خواستگاری را با سوالات اعتقادی باید شروع کنید. از او در مورد میزان اعتقاداتش بپرسید سوالاتی همانند سوالات زیر به شما کمک می کند: بپرسید نماز می خواند؟ آیا روزه می گیرد؟ پوشش مورد تایید او چگونه است؟ پایبندی اش به سایر امور دینی چگونه است؟ نظرش را در مورد موسیقی بپرسید؟ ارتباط با افراد نامحرم را در چه حدی قبول دارد؟ یک محیط کاری مناسب برای یک خانم از نظر او چه شکلی است؟ یک محیط خانوادگی مناسب از نظر او چه شکلی است؟ ارتباطش با دخترهای فامیل به چه صورتی است؟ منظور افرادی همانند دخترعمو، دخترخاله و … است. در مورد حلال حرام از او سوال کنید، سوالات در مورد حق الناس بسیار مهم هستند. آیا به حق الناس و حقوق مردم اعتقاد دارد؟ پس از آن باید سوالات خواستگاری در مورد فامیل و اقوام را بپرسید! معمولا در اقوام خود هرچند وقت یکبار مهمانی می روند و یا مهمان دارند؟ دورترین فامیلی که با آن در ارتباط هستند با آن ها چه نسبتی دارد؟ نظرش در مورد مهمانی های خانوادگی چیست؟ در مهمانی های خانوادگی آدم گوشه گیری است یا این که سعی می کند با همه ارتباط برقرار کند؟ مهمانی های خانوادگی برایش جذاب است یا این که حوصله سر بر است؟ خرج کردن برای مهمانی آیا از نظرش خوب است یا ولخرجی محسوب می شود؟ چه چیزهایی را حق الناس می داند؟ ادامه دارد... ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سوالاتی که ما را بیشتر با روحیات و خلق و خوی طرف مقابل آشنا میکند:👇 با کسی مشورت میکنید؟ اگر آری با چه افرادی؟ اگر نه چرا؟ گفتن چه چیزهایی به اعضای خانواده و دوستان برایتان سخت است؟ تا حالا چه تصمیماتی گرفتید و چقدر به آن ها عمل کردید؟ در چه مواردی سخت میگیرید؟ چه چیزهایی شما را خوشحال یا ناراحت میکند؟ چقدر در تصمیم هایتان از دیگران نطر خواهی میکنید؟ حرف مردم چقدر برایتان مهم است؟ اگه کسی جلوی بقیه بهتون توهین بکنه یا برخورد تندی بکنه چی کار میکنید؟ تا حالا این اتفاق افتاده که کسی تو جمع باهاتون برخورد تندی کرده باشه؟ (میشه دقیق بگید چی کار کردید؟) - تا حالا تو موضوعی با پدر و مادرتون اختلاف داشتید؟ چه جوری حلش کردید؟ اهل مطالعه و معمولا چه مطالعاتی؟ اهل موسیقی هستید و معمولا چه موسیقی هایی؟ اهل فیلم و تی وی هستید و معمولا چیا؟ (تی وی میبینید دنبال چه برنامه هایی میرید و دقت میکنید)- تو زندگی خودتون رو مدیون چه کسانی میدونید؟ (تک تک این افراد ما رو میتونه با پیچ و خم ذهنی و دلی این آدم آشنا کنه ) ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سوالات مهم جلسه سوم خواستگاری 👇 آیا بچه می خواهید؟ شاید الان به فکر بچه نباشید ولی در آینده باید در مورد آن تصمیم گیری کنید. حتما در مورد آن با یکدیگر صحبت کنید زیرا شاید همسر شما علاقه ای به بچه نداشته باشد یا بخواهد بلافاصله بعد از ازدواج بچه دار شود. برای چه چیزی می خواهید پس انداز کنید؟ برخی از زوجین برای سفر، برخی برای خرید خانه، برخی برای سرمایه گذاری و موارد مختلف پس انداز می کنند. نظر شما چیست؟ تعطیلات رویایی شما چیست؟ افراد درونگرا و برونگرا تعطیلات متفاوتی را متصور می شوند بنابراین از این سوال می توانید به شباهت ها و تفاوت های یکدیگر پی ببرید. آیا می توانید این تفاوت ها را تحمل کنید؟ چقدر به تنهایی نیاز دارید؟ این سوال کوچک تاثیر زیادی دارد. با کمک آن می توانید بفهمید که هر دوی شما چقدر زمان نیاز دارید تا تنها باشید.🌸❤️🌸 ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
به پیشنهاد ایشون و با اجازه خانواده ها ما دو تایی رفتیم شام رستوران و ایشون اول نشست بدون اینکه به من تعارف کنه که اول من بشینم و من خوشم نیومد که اون اول نشست بعد دستش رو به نشونه بفرمایید آورد بالا. یا مثلاً بعدش منم یه صندلی کناری اون رو انتخاب کردم برای نشستن (نه رو به روش)، چون دوست داشتم رو به رو مون گل بود گلخونه رو ببینم. نمیدونم چرا اون گفت بشین صندلی روبروی من لطفا. به نظرتون الان من باید چکار میکردم درستش این بود که هر جا که دوست داشتم بشینم یا اینکه طوری که اون گفت جام رو عوض میکردم. در هر صورت اصلا چرا اون دوست داشت من روبروی خودش بشینم نه کنارش. خلاصه یه اینجور نکاتی هستش که ممکنه برای خیلی هاتون هم پیش بیاد. مورد دیگه موقع برگشت توی تاکسی گرفتن (اگه مثلا آژانس دم دست نباشه و تاکسی بگیریم)، خوب مثلا اشکالی داره اون جلو بشینه و من عقب جای خالی بشینم یا هر دو مون بهتره عقب بشینیم؟، یا مثلا من جلو برم بشینم و اون عقب بشینه؟، در صورتی که مسافر باشه که ممکنه اصلا انتخابی پیش نیاد ولی در صورتی که نباشه یا مثلا یک مسافر اون ته باشه بهتره چیکار کنم؟ یه بار پیش اومد راستش و یه آقا هم عقب ماشین بود و دو تا عقب جا داشت و یکی هم جلو. من دوس داشتم جلو بشینم و اونم بره عقب کنار اون مرد بشینه. ولی اون این کارو نکرد در عقب رو باز کرد و خودش رفت وسط و منتظر بود منم کنارش بشینم یعنی از اشاره ش فهمیدم. خوب الان من شاید اصلا به اون نرسم و قسمت نشه. این طوری بد نمیشه؟ راستش از کنارش من حس کردم خودش داره یه صمیمیتی رو حس میکنه. یا مثلا بازوش سر پیچها میخورد به بازوم. نمیدونم شایدم خودش این کار رو میکرد. خوب مگه نمیگن نباید بذاریم احساس ها درگیر بشه. خوب شامل همچین مواردی میشه دوره آشنایی دیگه؟ نه؟ در مورد نحوه آشنایی و دوره آشناییم هر خانواده ای رسم و رسوم خودش رو داره. ما هم رسم مون اینه با پسر حتما میریم بیرون. اونم دقیقا زمانی که هنوز هیچی قطعی نیست. یعنی ممکنه به هم برسیم .ممکنه قسمت نشه و مواردی پیش بیاد که ختم به ازدواج نشه. منظورم در نظر گرفتن احتمالاته مثل همه خانواده ها. اینو گفتم که نگید مگه مجبوری باش بری بیرون. میریم بیرون و رسم مونه زیر نظر خانواده ها هم هست. حالا هر چقدرم خواستگار بیاد. ما حتما بیرون رفتن رو داریم. نظرتون چیه؟ ✍️کانال روزمرگی من و مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🌸باید شغل فرد دقیق پرسیده شود و او وضعیت شغلی خود را واضح بیان کند و دربیان شغل خود کلی گویی نکند، مثلا نگوید در بازارکار می کنم زیرا در بازار، انواع شغل ها وجود دارد. باید بدانید برخی شغلها مانند هنرپیشگی، سیاستمداری، نظامی گری و... جزء مشاغل خاص هستند و روحیه های خاص می توانند با این شغلها کنار آیند. 🌸هنگام صحبت کردن فرد مورد نظرتان، خوب گوش کنید و دقت نمایید تا مطالب گفته شده را به خاطر بسپارید و گاهی با بیان عباراتی مانند متناسب با صحبت های او «بله»، «عجب»، «چه جالب» و ... نشان دهید که به حرف هایش دقت دارید. هنگام صحبت کردن سنجیده حرف بزنید وحراف نباشید و از این شاخه به آن شاخه نپرید.جوگیر نشوید. وعده ها و قول هایی که در آینده نمی توانید آنها را انجام دهید را ندهید پس جو گیر نشوید و قول نابجا ندهید بلکه بگویید همیشه برای بهتر شدن زندگی مادی و معنویتان، تلاش خواهید کرد. ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
یه بار یکی از بستگان؛ دختر خانومی از دوستاشون رو به مادر گرام معرفی کردن برای خواستگاری؛ قرار شد فامیل محترم با خانواده دختر تماس هماهنگ کنه و بعدش مادر گرام باهاشون تماس بگیرن؛ بعد از هماهنگی فامیل محترم با مادر گرام تماس گرفتن و گفتن که جلسه اول دختر و پسر برن بیرون همدیگه رو ببینن؛ من که بدجوری خورد تو ذوقم؛ آخه اینم شد خواستگاری؛ خواستگاری که فقط دیدن دختر نیست؛ اصلا میریم خواستگاری که با خانواده دختر، سبک زندگیشون، نحوه رفتارشون با هم، میزان صمیمیت و احترامشون به هم، نحوه پذیرایشون، کدبانو بودن دختر، تمیز ومرتب بودنشون، قاب عکساشون، اتاق دختر، رنگ اتاقا، وسایل تزئینی خونشون، نحوه لباس پوشیدنشون توی خونه، مهمان نوازیشون و خیلی چیزای آشنا بشیم. آخه این خواستگاری چه فایده ای داره؛ اولش یه خورده ناز کردم و گفتم این چه وضعشه؛ من اصلا نمیامو از این لوس بازیا؛ بعد به اصرار مادر گرام که فلانی با خانوادشون هماهنگ کرده و باید زنگ بزنیمو قول داده و خانواده دختر منتظرنو؛ از این حرفا بالاخره با خانواده دختر تماس گرفت و قرار شد بنده فردا سرکار خانوم رو ببرم رستوران واسه ناهار؛ من که از همون اول امیدی به این مراسم نداشتم و به عنوان یه تجربه جدید بهش نگاه می کردم. حال شرحی که از سرکار خانوم به من گفته بودن: سرکار خانوم دوسال از من کوچکتر بود؛ هم رشته ای بودیم؛ اونم مثل من نرم افزار می خوند البته توی یه دانشگاه دیگه؛ باباش تو کار لوازم یدکی خودرو بود؛ مادرش مدیر مدرسه بود: خیلی هم از قیافش ،،، ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
ادامه 👇 مادرش مدیر مدرسه بود: خیلی هم از قیافش تعریف می کردن ... تو این مورد دیگه لازم نبود راجع به رشتش از قبل تحقیق کنم؛ کلی اطلاعات داشتم که به موقعش رو کنم. پس نگرانی راجع به این موضوع نداشتم. همون شب تو اینترنت یه رستوران خوب نزدیک خونشون پیدا کردم؛ (یه دونه هم زاپاس پیدا کرده بودم)؛ مسیر خونشون تا رستوران رو چک کردم تا موقع پیدا کردن رستوران گیج بازی در نیاریم. فردا صبح یه صبحونه مفصل خوردم تا تو رستوران گشنه بازی در نیارم، آخه ما تو خوابگاه چند نفریتو یه ماهیتابه غذا می خوردیم. و سرعتمون هم تو خوردن بالا بود. حالا باید سر ناهار کلی کلاس میزاشتم. و خیلی آروم غذا می خوردم. شب قبل غذا و پیش غذا و سالاد و دسر و نوشیدنی های رستوران رو تو اینترنت چک کرده بودم؛ آماده آماده بودم؛ قبل از ظهر ماشین داداش گرام رو قرض کردم (که یه خورده کلاس کار بره بالاتر) سر راه دسته گل مخصوص جلسه اول رو از گل فروشی همیشگی گرفتم؛ لباسای مخصوص جلسه اول خواستگاریمو پوشیدمو رفتم دم خونشون؛ دم در پارک کردم با خودم گفتم گل رو ببرم دم در خونشون یا تو ماشین بهش بدم؟ اگه می بردم دم خونشون امکان داشت مامانشم بیاد پایین و تو رو در بایستی مجبور بشم گل رو بدم مادرش. ولی اگه تو ماشین می موند می تونستم بدم به خودش ولی دست خالی هم تابلو بود برم دم خونشون؛ تو این فکرا بودم که دیدم هی پرده یکی از واحد کنار میره و یه نفر بیرونو نگاه می کنه و میره و دوباره همین کار تکرار میشه ... که این قضیه همیشه یه راهیه تا زنگ خونشون ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
رو تشخیص بدی به هر صورت گل رو گذاشتم تو ماشینو رفتم دم در خونشون و زنگ رو زدم همونطور که حدس می زدم مادرش حاضر و آماده اومد پایین و تعارف کرد بیام بالا؛ دیروز ما رو راه ندادن خونشون میگن برین بیرون همو ببینین الان میگه بفرمایید بالا در خدمت باشیم؛ (آخه آدم دردشو به کی بگه!!!) تا بالاخره مادرش دوباره زنگ آیفون رو زد و اجازه رو صادر کرد تا سرکار خانوم تشریف فرما بشن. سرکار خانوم با ناز و کرشمه از پله ها اومدن پایین؛ دختر خانوم یه مانتوی سفید با آستین های تقریبا کوتاه (تا النگو ها و دستبنداش کامل به چشم بیاد)؛ یه شلوار لی آبی؛ با یه روسری رنگارنگ که اونم شل بسته بود تا گوشواره های دویست گرمیشو، گردنبدش کامل تو چشم باشه (البته همین جا یه نکته رو بگم به جون خودم چشم چرون نیستما!! ولی تو خواستگاری باید طرف رو خوب نگاه کرد!!) با خودم گفتم اونم یکی مثل خودت؛ خودت ماشین یکی دیگه قرض گرفتی باهاش کلاس بزاری؛ اونم هرچی طلا داشته انداخته باهاش برات کلاس بزاره؛ پس آن چنان فرقی با هم ندارین؛ ولی اون یه اشتباه استراتژیک کرده بود؛ باید اون طلا ها رو جلوی چند خانوم از خانواده پسر رو می کرد نه جلوی خود پسر؛ با هم سلام علیک کردیم و راهنماییش کردم طرف ماشین اونم یه جور وانمود می کرد که مثلا نمی دونه کدوم ماشینه (اونی که از پنجره هی دید می زد هم عمه نازنینم بود!) بالاخره در ماشین رو برای پرنسس باز کردم و و خودمم سوار ماشین شدم.گل تقدیم کردم؛ به نظر می رسید انتظار گل رو نداشت؛ ذوق زده شد و گفت چه گل قشنگی ادامه دارد. ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سلام خوبید یادمه اخرین خواستگاری که داشتم تقریبا ی ماه پیش بود اول مادر و خالش اومدن خیلی از منو خانوادم خوششون اومده بود و خیلی اصرار داشتن ک ما مایل نبودیم اول خودمون بیایم خواستیم پسرمون بیاریم اما گفته اول شما برین باهاشون صحبت کنین جلسه بعد پسرشون اوردن تو اتاق صحبت کردیم شرطم گفتم گفت مشکلی ندارم دوسه بار گفت جلسه بعد کجا صحبت کنیم خیلی اصرار داشت بریم بیرون منم گفتم هرچی بزرگترا بگن درکل خانواده هامون مشکل نداشتن برا بیرون رفتن وقتی از اتاق اومدیم بیرون مادرش پرسید نظرمو منم هیچی نگفتم خجالت کشیدم از پسرش پرسید گفته بود خوبه اما چند جلسه صحبت کنیم بعد هم جعبه شیرینی رو باز کردن مادرش شماره گرفت که قرار بعدی کجا باشه اما الان با گذشت ۱ ماه زنگ نزدن برا جلسه بعدی هنو برام سواله خیلی دوس دارم علتشو بدونم اگر پسند نمیکردن مشتاق نبودن برام مهم نبود اما .... چند پاسخ 👇 🪷تحقیق اومدن؟ شاید مشکلی پیش اومده براشون شاید همسایه های فضول حرف در آوردن باید میگفتن چرا نمیخوان 🪷خیلی عجیبه غیر طبیعی نیست؟ 🪷سوره ناس بخون با حدیث کسا یا آیه الکرسی همیشه بخون انشاالله که درست میشه اما خودشون تورو از دست میدن ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
♡ قسمت اول مسعود سال ۱۳۷۱به دنیا آمده، فقه و حقوق می‌خواند و خوب به یاد می‌آورد که از اولین روزهای ورود به سن 18 سالگی عزمش را جزم کرده که برای بقیه زندگی خود همسری انتخاب کند. وقتی خواسته‌اش را به خانواده در میان می‌گذارد با مخالفت شدید آنها روبرو شده و کسی حاضر نمی‌شود برایش آستین بالا بزند. در این باره می‌گوید: «وارد دانشگاه که شدم تصمیم گرفتم دختری را برای خودم انتخاب کنم. یکی از همکلاسی‌هایم دختر خانمی را به نام آزاده به من معرفی کرد که اهل کردستان بود.» تصمیم گرفتم درباره آینده با او صحبت کنم؛ اما او من را به برادرش ارجاع داد. هیچ وقت روزی که با برادرش هم کلام شدم را فراموش نمی‌کنم، خیلی محکم به من جواب منفی دادند؛ البته حق هم داشتند؛ دانشجو بودم؛ پول نداشتم و در ضمن سربازی هم نرفته بودم البته ازدواج زودهنگام در خانواده ابراهیمی خیلی هم اتفاق عجیبی نیست، ‌به گفته مسعود، برادرش هم به سن بیست سالگی نرسیده به خانه بخت می‌رود و حالا هم زندگی خوبی دارد، اما موضوع برادرش کمی با او متفاوت است؛ خلاصه این آقای داماد آنقدر جواب رد می‌شنود که به قول خودش «از رو می‌رود»؛ در این بین خانواده مسعود هم که موافق ازدواج زودهنگام او نبودند کمکی به او نمی‌کنند. در نهایت این جوان دل شکسته راهی کربلا می‌شود. سفری که درباره آن می‌گوید: «حال و روز خوبی نداشتم، از یک طرف به همه حق می‌دادم که با تصمیم من مخالفت کنند اما از طرف دیگر دلباخته شده بودم... یادم می‌آید حتی یک بار به پدر آزاده زنگ زدم تا.... ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
قسمت دوم خلاصه آقا داماد از کربلا بر می‌گردد و مدام بر خواسته‌اش پافشاری می‌کند. بالاخره آذرماه خانواده عروس خانم قبول می‌کنند که ملاقاتی با مسعود داشته باشند. «باور کردنش برایم سخت بود؛ یک باره برادر آزاده با من تماس گرفت و گفت که فردا برای دیدن و پرس و جو درباره‌ام به تهران می‌آیند. در این میان راضی کردن مادرم هم داستانی بود برای خودش. مطمئن بودم رضایت نمی‌دهد. راستش امام جماعت مسجد را هم واسطه کرده بودم و در کمال ناباوری اثری در مادرم نداشت؛ با ترس و لرز با او تماس گرفتم و موضوع را گفتم و جالب اینکه مادرم استقبال کرد. آن زمان بنیاد فرهنگی پژوهش‌های کار می‌کردم و خانواده آزاده همان جا به دیدن آمدند. از آن تاریخ یک ماه نگذشت که من و آزاده محرم شدیم. باور کردنش هم سخت بود بعد از یک سال تلاش در عرض سه هفته دختری را که عاشقش شده بودم به دست آوردم و 29 بهمن سال گذشته بود که برای خواستگاری آزاده راهی بیجار شدم.»داستان خواستگاری که به میان می‌آید بحث پول هم مطرح می‌شود و این داماد آهی در بساط ندارد. «همه پولی که داشتم یک میلیون تومان بود. مادرم هم در حد 14 یا 15 هزار تومان به من کمک کرد و پول یک جعبه شیرینی را داد. از یک طرف خوشحال بودم و از طرف دیگر وضعیت اقتصادی بدجوری به من فشار می‌آورد. راستش وقتی به خواستگاری رفتیم متوجه شدم آنها رسمی به نام سیاهه نویسی دارند. طبق این رسم خانواده عروس شرایطی را برای خانواده داماد در برگه ای درج می‌کردند. رسم آنها مهریه به سال تولد عروس خانم و خرید... ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
هم اتومبیل عمویم را قرض کردم و با 15 هزار تومان آن را گل زدم. 150 هزار تومان هم هزینه سفره عقدمان شد. من هم خرید زیادی نداشتم. یک حلقه نقره 40 هزار تومانی خریدم، کت و شلوار ساده، فکر کنم همه خریدم به 300 هزار تومان هم نرسید.» بین همه این خرج‌ها می‌ماند محل برگزاری جشن عقد کنان که به پیشنهاد پدر آزاده مراسم را در خانه آنها می‌گیرند، آن هم با جوجه کباب و سه نوع میوه ضمن آنکه نیمی از این هزینه‌ها را نیز پدر آزاده تقبل می‌کند. این زوج تصمیم می‌گیرند هزینه عروسی را خرج سفر کنند. به این ترتیب برای خودشان یک بلیط به کربلا می‌خرند؛ قبل از سفر شام مختصری به مهمانشان می دهند که تعداد زیادی هم نیستند و راهی کربلا می‌شوند. البته قبل از آن مسعود ماجرای دزدیده شدن پاسپورتش را دو روز قبل از سفر می‌گوید و تلاشی که برای پیدا کردنش می‌کند. سفر آنها یک هفته‌ای طول می‌کشد و بعد از آن راهی خانه ای می‌شوند که مسعود در پرند اجاره کرده است و به این ترتیب زندگی مشترک خود را در خانه‌ای ساده شروع می‌کنند. مسعود در جای جای مصاحبه‌اش تاکید می‌کند که «نباید خیلی سخت گرفت؛ البته آنهایی که دستشان به دهانشان می‌رسد می‌توانند با شکوه بیشتر این مراسم ماندگار را برگزار کنند اما کم نیستند زوج‌هایی که فقط برای مادیات زندگی خود را خراب می‌کنند.» او اکنون در حالی که یک سال از زندگی مشترکش می‌گذر درآمد زیادی ندارد اما به آینده‌ای امیدوار است و برنامه‌های زیادی برای آن دارد. 🌸 قسمت چهارم و پایانی ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🌸قسمت_دوم تا هیچیک از دو طرف علاف نشن سعی کردم علی رغم اینکه ظاهر مذهبی خودم را حفظ می کنم ، برای خواستگاری خیلی خیلی شیک پوش برم جلو ، چون شنیده بودم که نگاه اول خیلی مهمه و اینکه اولین نگاهی که رباب عزیزم و خانوادش به من می کنند و تصویری که از من توی ذهنشون شکل می گیره برام مهم بود . خودم که کت و شلوار خوبی نداشتم، یکی داشتم از اون قدیما ، از طرفی به جز مواقع خاص کت و شلوار نمی پوشم برای همین صرف نمی کرد به خاطر یک مراسم برم پول کت و شلوار بدم و البته اضافه کنم نیت کرده بودم حالا که کاری ندارم از همین حالا قانع باشم و قناعت را تمرین کنم و برای این تصمیم اراده قوی کرده بودم ، روی این حساب به جای خرید کت و شلوار از پسر عمه ام که سال گذشته داماد شده بود ، برای اون شب کت و شلوارش را امانت گرفتم و یک لباس خیلی تمیز و خوشگل مادرم اصرار داشت کت و شلوار بخرم ولی من به سختی ایشون را راضی کردم خلاصه بدون خرج زیاد و تنها با ۷۰۰ تومن خودم فقط یک جوراب سفید خریدم لباس خواستگاری من تهیه شد. نذر و نیاز کرده بودم ، متوسل شده بودم و اینک جمعه شب رسید چون واقعا همسرم را از امام زمان خواسته بودم و توکلم به خدا بود ، شب خواستگاری اصلا ترس نداشتم ولی دروغ چرا نگران بودم خب گمونم طبیعی باشه زنگ خونه به صدا درآمد . و در باز شد. پدر رباب عزیزم اومدن به استقبال و نشستیم روی مبل و اول کار پذیرایی شدیم. من هم بدون اینکه دست و پام را گم کنم با اعتماد به نفس و خیلی مردونه و با وقار نشسته بودم و البته ... ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
و البته یک تبسم دائمی داشتم ، چون نمی خواستم چهرم عبوس نشون داده بشه حرفای زیادی زده شد اما خلاصه و مهمترین حرفایی که بین دو خانواده مطرح شد اینا بود : اول، از خودم سوال کردند و اعتقادات مذهبی من دوم، بهشون خیلی صریح گفتم که ۲ ترم مانده دانشگاهم تمام شود و البته اواخر این ترم هستم و تا یک ماه دیگه ترم آخرم شروع می شه و گفتم سربازی نرفتم ولی مرد کار هستم و حاضرم برای زندگیم کار کنم و اونقدر جربزه و جنم دارم که بتونم روی پای خودم بایستم. و خلاصه قاطعانه حرفام را زدم. البته امید و وعده الکی ندادم ، نگفتم زندگی آنچناننی فراهم می کنم و . . . بلکه اتفاقا بر عکس سعی کردم حقیقت را بگم ، چون اگر قبول نکنند خیلی بهتر از اینه که قبول کنند و بعد هر روز توی زندگی مشترک بهم ایراد بگیرند. حتی بهشون گفتم با شرایطی که دارم درسته مطمئنم کار گیر میارم ولی مسلم هست که اول زندگیم سخت و با فشار هست پدرشون اولش گفت که چون کار ندارم و سربازی نرفتم خیلی مشکله ولی خدایی پدرشون خیلی شخصیت مذهبی و فهمیده ای بود ، ایشون گفت من خودم هم پسر دارم آخه یک برادر خانم کوچیکتر از خودم دارم که مجرده و لذا می دونم فردا که پسر خودمم می ره خواستگاری نمی تونه همه شرایط ایده آل را داشته باشه و اگه خانواده های دختر سخت گیری کنند ، اکثر پسر های جامعه توی فساد می افتند و خدا هم راضی نیست ، برای همین علی جان نمی خوام بهت سخت بگیرم، اگر جنم داشته باشی می تونی کار کنی و تو هنوز جوونی ولی بدون من هم دخترم و پاره تنم ... ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
قسمت هشتم این عبارت را با خودم و توی دل خودم مرور می کنم جالب اینه بعد از اتمام غذا و اینکه ظرف ها را شستم آخه جمعه ها ازش خواستم تا من ظرف ها را بشورم رو کرده به من می گه علی من نون و محبت امروز از نون و کباب اون هفته بیشتر بهم چسبید راستی فکر نکنید حال نداشته که غذای خوشمزه درست کنه. آخه مواد غذایی زیادی نبود توی خونه هیچ وقت به خاطر نداشته هام حتی با اخم و حالت صورتش هم ایراد نگرفته سعی کرده با همین وضع مالیم بتونه مدیریت کنه. بهم می گه علی آقا من می بینم تو داری همه سعی خودت را می کنی پس ازت راضی نیستم اگه تو دلت غصه بخوری که چرا نمی تونی برام زیاد خرج کنی، باور کن اگه محبت واسم خرج کنی از هرچیزی بیشتر منو راضی می کنه. چه کنم خدایا ؟ دستم زیاد باز نیست و خرج ها سنگین در ضمن جمعه اون هفته یک کوچولو با هم قهر بودیم ، آخه من نه تنها نتونستم براش کباب بخرم بلکه مواد زیادی هم تو یخچال نبود، یکم دلم غصه داشت . اما نمی دونم چه سری هست که رباب عزیزم می تونه دقیقا چهره منو ترجمه کنه خودمم گاهاُ تعجب می کنم و هرچه سعی کنم تابلو نکنم اما باز می فهمه تو دلم چی می گذره ، برای همین فهمید ناراحتم و گفت علی چرا ناراحتی ؟ مگه بهت نگفتم دوست ندارم به خاطر وضع اقتصادی غم داشته باشی ؟ من از تو راضی نیستم که اینجوری می کنی چون باور کن تو که غم بخوری منم دلم خالی میشه خلاصه یک کوچولو قهر کرد البته قهر های من و رباب عزیزم خیلی خنده داره مثلا با من قهره درحالیکه برام چای میاره.. ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
🌼 قسمت نهم یا مثلا من باهاش قهرم در حالیکه اگر ظهر خوابیده باشه و پتو روی خودش ننداخته باشه من با اینکه می دونم بیداره پتو میارم روش می اندازم قهر هامون خنده داره نه ؟ در مورد کباب جمعه ها توضیح بدم که راستش بسته به بودجه خودم تصمیم می گیرم ، گاها شاید نتونم بخرم ، اغلب می خرم اما نفری یک سیخ و گاها هم که وضعم بهتره نفری دو سیخ در ضمن یه بار که نفری دو سیخ گرفته بودم ، رباب عزیزم فقط سهم یک سیخش را خورد و گفت علی جان سیر شدم و نمی تونم بخورم ، البته من حدس زدم عمدا دوتا سیخش را نخورده تا به من بفهمونه که همون یک سیخ براش کفایت می کنه تا من با این مسئله که چرا نفری یک سیخ می خرم خجالت نکشم هدفم از غذای جمعه ها اینه که رباب عزیزم بتونه جمعه ها استراحت کنه و آشپزی نکنه واقعا اینکه می گن با درآمد کم میشه از هرکسی عاشق تر بود را من به عینه تو زندگی خودم دارم می بینم این هفته نفری یک سیخ کباب جای شما خیلی خالی موندم پیش رباب عزیزم و فردای اون روز می بایست به فامیل درجه یک ناهاربدیم. در تمام ابن مراحل توکلم به خدا بود و همه چیز را سپرده بودم به آقام امام زمان و چون کارم را به کسی سپرده بودم که آقای عالم بود برای همین اصلا نگران نبودم. فردای روز عقد یعنی موقع ناهار خواهر خانم ها و زن داداش های رباب عزیزم آمدند منزل پدرخانمم و بعدا مادرم خواهرام و زن داداشم و یکی دوتا از اقوام ما برای کمک دادن. همونطور که گفتم رسم این بود خانواده دختر باید مراسم عقد را برگزار کنه . ادامه دارد ✍️روزمرِگی_من_و_مامان 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb 🌼
داستان دهم البته تنها مرد حاضر در مراسم طبخ غذا من بودم و داداش کوچیکه و بابای رباب عزیزم چون رباب عزیزم کمی آرایش کرده بود برای همین داداشم و باجناق ها نبودن . جالبه رباب عزیزم مثلا می رفت اون طرف حیاط آبکش بیاره بعدا صدای من می زد علی آقا بیایید کمک یا مثلا می رفت طرف دیگه حیاط سبد سبزی ها را بیاره می گفت علی آقا بیایید کمک. خودش هی صدام می زد اما بعدا بلند گفت علی آقا می شه بگید چرا من هرجا می رم شما هم میایید ؟؟ پدر خانمم کلی خندید و من بدبخت داشتم آب می شدم کلی اذیتم کرد رباب عزیزم . هر وقت این خاطره ها را مرور می کنیم رباب عزیزم می خنده و من می گم تلافی می کنما!! اما هنوز دلم نیومده تلافی کنم! آخه خیلی معصومه و دلم نمیاد تلافی کنم. خانم ها خونه همسایه و آقایان خونه پدر خانمم ناهار را خوردند و بعدا یک شیرینی و شربت مختصر. جالب اینجاست که عموی من گفت ای کاش ما هم واسه عروسی پسرعموت خودمون غذا پخته بودیم آخه خیلی غذا خوشمزه شده همه تعریف کردند. ( باز به پیشنهاد رباب عزیزم سالاد و ماست نداشتیم تا غذا به مختصر ترین حالتش باشه الگوی حضرت زهرا سلام الله علیها بدجوری توی عمق و ریشه رباب عزیزم نفوذ کرده شب شد و خواهر زن ها و برادر زن ها تشریف بردند و من و رباب عزیزم طبق معمول قبل از خواب سوره یاسین و ۱۱ بار سوره اخلاص را خوندیم و چون روز خسته کننده ای بود و نتونستیم حدیث کساء را در طول روز بخونیم اون هم خوندیم. البته من خسته بودم و امتناع کردم و گفتم بذارید فردا بخونیم اما ... ادامه دارد ✍️کانال روزمرگی من و مامان 🧕http://ble.ir/join/ZGFiODBlYz 🌼