بامزه خواستگاری 😄 یه خواستگار داشتم جوابمون منفی بودا ولی بازم مادرش وقت و بیوقت میومد یه بار صبح اومد زمستون بود ما رو بخاری از شب سیب زمینی گذاشتیم بپزه برای صبحانه بعد خانومه یهو صبح زود در زد ما هنوز رخت خوابمون زمین بود تند تند همه رو جمع کردیم ریختیم اتاق درو بستیم لحظه ی آخر مامانم گفت بدو سیب زمینی ها رو بیار منم همه رو ریختم تو پیرهنم داشتم میبردم خانومه اومد تو همش ریختن کف خونه یکیش که قل خورد رفت پیش پای اون افتاد من دیگه مردم از خجالت 😂🥴🥴البته تا سالها برامون همین سوژه خنده بود ✍️روزمرِگی_من_و_مامان https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb